۵ شهریور ۱۳۸۷

مــا و مسئله اعدام

مـــــا و مسئله اعدام

کمونیست ها مادامی که به دامان لیبرالیسم و مصلحت طلبی بورژوا مآبانه در نغلطیده باشند نمی توانند اعدام و ضرورت آن را بطور کامل نفی کنند.

کمونیستها یاد می گیرند دید طبقاتی و جستجوی منافع طبقاتی را در برخورد با هر مسئله ای، خرد و کلان به کار ببرند. این جوهره یک برخورد کمونیستی واقعی است. مسائل هر چه حساس تر باشد و هر چه نتایج حاصله از تحلیل ما جنجال برانگیز تر باشد بیشتر موظفیم تا در به کاربستن متد مارکسیست لنینیستی در برخورد با پدیده مورد نظر جدی و با وسواس عمل کنیم. یعنی آنکه فارغ از کمپین های هیستریک و تبلیغاتی که ممکن است از نتایج بحث و ابراز نظر ما و از سوی لیبرالیستها و سوسیال هومانیستها برخیزد باید تنها و تنها یک ملاک را برای ارائه نظرات خود مورد توجه قرار دهیم. مارکسیسم لنینیسم. یعنی دست بردن به ریشه های طبقاتی هر مسئله اجتماعی، و فرموله کردن آن مسئله بر اساس منافع طبقاتی و رسیدن به نتایج عملی در راستای نفع و برتری طبقه کارگر در میدان مبارزات طبقاتی. و این به معنی هر چه روشن تر کردن راه انقلاب پرولتری است. مارکسیسم لنینیسم هیچگاه از موضع اخلاق حاکم بر جامعه حرکت نمی کند و هیچگاه اسیر و مرعوب رایجات و "جا افتاده" های اخلاقی و روانی موجود نمی شود. برعکس هر آینه به نقد این سنتهای ارتجاعی بورژوازی می رود و آنها را به مبارزه می طلبد. که اگر چنین نکند جوهره انقلابی و طبقاتی خود را از دست می دهد و چیزی می شود در ردیف ایدئولوژیهای بورژوازی چپ نما نظیر سوسیال هومانیسم و کمونیسم کارگری و ...

عیار مارکسیسم لنینیسم این تنها راه رهایی طبقه کارگر و همه زحمتکشان و رنجبران از دنیای زور و ستم و چپاول در برخورد با مسائل بغرنج مبارزاتی و انقلابی و موضع گیری در قبال آنها مشخص می گردد. یکی از این مسائلی که در شرایط فعلی می تواند نشان دهد یک سازمان، حزب یا خط سیاسی چقدر مارکسیست لنینیستی است برخورد با مسئله اعدام است. شاید بتوان گفت مسئله مجازات اعدام بخودی خود مسئله ای بغرنج نیست و شاید در شرایط و در روزگاران پیش این مسئله کاملا برای کمونیستها و انقلابیون حل شده بود ولی از آنجا که هیچ مسئله ای در انتزاع از شرایط پیرامونی اش قابل بررسی نیست می بینیم که همین مسئله اعدام که سالها پیش به طور کامل یک مسئله حل شده بود امروز به یک وادی جدال لفظی و ایدئولوژیک نیروهای چپ بدل شده است. می توان دو نظریه را در این باره عمده تلقی کرد. یک عده معتقدند که اعدام باید بطور کامل و بدون بروبرگرد ملغی شود و عده ای دیگر مشروط بودن الغای این حکم را خواستارند یعنی آن را وابسته به شرایط مبارزات طبقاتی در جریان و حتی آن را در بعضی موارد اجتناب ناپذیر می دانند. کدام درست می گویند؟ به این خواهیم پرداخت. ما طرفدار کدام نظریه ایم؟ البته گروه دوم.

مسئله اعدام یک مسئله کلی است. مثل اخلاقیات. مثل ارتش. مثل جنگ. مثل علم. مثل دولت. مثل ایدئولوژی. و به خودی خود مسئله ای مجرد. یعنی بریده از پایگاه و بستر طبقاتی مشخص. نمی توان جنگ را بطور کلی نفی کرد. چرا؟ چون بطور کلی عادلانه بودن یا نبودن آن مبهم است. چون معلوم نیست این جنگ در راستای ترقی و تکامل تاریخی است یا در جهت عکس آن. جنگ آزادیخواهانه و انقلابی است یا جنگ امپریالیستی. سوسیال هومانیستها که مخالف هر گونه جنگی هستند به قول لنین "دست از مارکسیسم شسته اند". دولت چه؟ آیا می توان منکر دولت در هر حالتی شد. می توان مخالف هر گونه قدرت دولتی بود. کمونیستها تنها مخالف دولتهای بورژوازی و ارتجاعی هستند و با آنها مبارزه می کنند ولی می دانند لاجرم بعد از سرنگونی قدرت دولتی باید دولت طبقه کارگر، دیکتاتوری پرولتاریا برقرار شود تا به ضروریات تاریخی پاسخ داده شود. موافقت با دولت در هر حالتی و مخالفت با آن در هر حالتی دو انحراف سوسیال دموکراسی و آنارشیسم است و نه کمونیسم. ایدئولوژی چطور؟ می توان مخالف هر گونه ایدئولوژی بود؟ به صرف اینکه ایدئولوژی با آگاهی و علم فرق دارد. باز هم نمی توان کمونیست بود و مخالف هر گونه ایدئولوژی. کمونیسم به نوبه خود ایدئولوژِی طبقه کارگر است و این به معنای سنگر طبقه کارگر است علیه ایدئولوژی بورژوازی. کیفر قضایی در هر درجه از شدت و بویژه مسئله جنجالی اعدام را نیز نمی توان طبقاتی بررسی نکرد، زیرا نظام طبقاتی بر هر مسئله اجتماعی در بطن خود تاثیر می گذارد و ماهیت آن را تشکیل می دهد. تمام مناسبات طبقاتی حاکم بر جامعه لاجرم در هر مسئله اجتماعی انعکاس می یابد.

کیفر اعدام نیز یک مسئله طبقاتی است و باید با این رویکرد بررسی شود. مسئله اعدام را تنها می توان در پرتو طبقات ذینفع در این مسئله بررسی کرد و از این بررسی به نتایج منطبق با اصول مارکسیسم لنینیسم رسید. یعنی اینکه باید قبل از اعدام به حقانیت یا عدم حقانیت و مترقی بودن یا ارتجاعی بودن نظام حاکمی که در آن حکم اعدام اجرا می شود دقت کرد. در اینجا که اعدام صورت می گیرد چه طبقه ای حاکم است و این حکم چه نظام اقتصادی اجتماعی را بازتولید می کند و از گزند دشمنان و مخالفینیش مصون می دارد؟ در صورتی که سرمایه داری حاکم است و دست به اعدام و تیرباران و قتل انسانها می کند طبقه کارگر نمی تواند آن را مجاز بشمرد و به عادلانه و حقانیت این حکم رای دهد که 180 درجه بر عکس آن را یکی از حلقه های زنجیری سیستم استثمار، سرکوب، کشتار و خفقان برمی شمرد.

اعدام در حاکمیت سرمایه داری اعلان جنگ به طبقه کارگر و نیروهای مترقی است حتی اگر مستقیما علیه آنها بکار نرود. برعلیه منافع طبقه کارگر است حتی اگر بر علیه منافع آنی آنها نباشد. حتی اگر علیه دزدان و مجرمان و متجاوزین "واقعی" اعمال شود. مگر جز این است که دزدی، جرم و هرگونه ناهنجاری اجتماعی ریشه در سوخت و ساز همان جامعه دارد و برآمده از شرایط طبیعی بقای همان جامعه است. این نشانه های تناقضات و بحران ذاتی نظام سرمایه داری است که اینگونه از این منافذ بیرون می زند و گندیدگی و پوسیدگی سرمایه داری را به منصه ظهور می رساند. اما دستگاه قضایی و مجازات سرمایه داری با اعدام مجرمین، قاتلین، متجاوزین و ... نواقص خود را اصلاح یا جبران نمی کند که برعکس به دفتر عداوت خود علیه طبقات ستم کش و مردمی که بر آنها حکومت می کند برگ خونبار دیگری می افزاید و از در دیگری خونخواری و ددمنشی خود و در عین حال جدیت و قاطعیتش در حفظ حاکمیت سرمایه داری را نشان می دهد.

خلاصه کلام اینکه کمونیسم ابتدا بستر طبقاتی که این امر یعنی اعدام در آن رخ می دهد را می سنجد و اگر آن بستر در راستای منافع طبقه کارگر نبود یا سر راست در راستای عداوت و دشمنی و مکیدن شیره جان او بود، نه تنها اعدام که کلیه "صدور احکام قضایی" در هر درجه ای از شدت را برای هرکس، محکوم می شمرد و علیه آن موضع می گیرد. ولی مسلما موضع کمونیستها در قبال مقوله اعدام در دولتهای برآمده از انقلاب و در بستر نظامهای نوین اجتماعی کپی موضع آن در قبال مسئله اعدام در کشورهای تحت نظامهای سرمایه داری و مرتجع نیست. این مسئله باید از موضع طبقاتی و از زاویه مصلحت آنی و آتی طبقه کارگر سنجیده شود. سوسیال هومانیستها که با دیدن قاطعیت طبقه کارگر انقلابی در برابر ضد انقلاب، جاسوسان، ژنرال های کمر بسته به نابودی نظم نوپای سوسیالیستی، خائنین، کودتاچیان و توطئه گران در انقلاب اکتبر و همچنین دیگر انقلابها نظیر چین و ویتنام و ... جلوتر از همه مرتجعین عالم به تخطئه و لجن پراکنی علیه این انقلاب خطرناک و فاجعه آمیز پرداختند و آن را به زعم خود تقبیح کردند برایشان منافع طبقه کارگر در این جدال طبقاتی هیچ اهمیتی نداشت و تنها چیزی که این میان برای این قشر روشنفکر بورژوازی حائز ارزش بود حفظ اخلاقیات، انسان مداری و حفظ کرامت انسانی و مزخرفاتی از این ردیف بود. برعکس واقع گرایی کمونیستی حکم می کرد عملی را انجام داد که ضرورت می طلبید. یعنی اجرای حداکثر قاطعیت علیه بورژوازی که هر چند سرنگون شده بود اما همچنان هار و افسار گسیخته مقاومت می کرد و برای بازگرداندن آب رفته به جوی از هیچ جنایت و توطئه ای نیز دریغ نمی کرد. بورژوازی که در همه جبهه ها و حتی در درون حزب کمونیست به مبارزه با انقلاب و خط کمونیستی برخاسته بود و باز هم این او بود که ابتدا دست به زور برده بود و قهر ضد انقلابی را پیشه کرده بود. اعدام انقلابی نیز به مثابه یکی از تاکتیکهای نشان دادن قاطعیت انقلابی و دفاع از دستاوردهای مبارزه کبیر پرولتاریا و رنجبران انقلابی به کار بسته شد.

اعدام تنها در حکومتهای مترقی و انقلابی به کلی مردود نیست و از موضع مارکسیستی لنینیستی قابل بررسی است زیرا در این جوامع می تواند به نفع طبقه کارگر باشد و البته هم می تواند به ضرر او تمام شود. پس باید با وسواس و دقت در صدور و اجرای این حکم و تعیین شکل آن که لاجرم با شکل آن تحت حاکمیت بروکراتیک سرمایه داری متفاوت است عمل کرد. البته این که می گوییم اعدام تنها در حاکمیت های مترقی و سوسیالیستی از سوی کمونیستها به طور مشروط قابل بررسی است به این معنی نیست که اعدام انقلابی، اعدامی که در بستر نظام ارتجاعی حاضر، از سوی نیروهای انقلابی و کمونیست علیه سردمداران و نیروهای سرکوب رژیم حاکم به اجرا در می آید از نقطه نظر مارکسیستی مردود است و مورد پذیرش نیست. برعکس این اعدام خود بخشی از تحقق نظام سوسیالیستی است و قدمی است در این راه و بنابراین در همین حیطه قابل بررسی است. که آیا این اعدام مشخص با توجه به شرایط مشخص، با تحلیلی صحیح و منطبق بر اصول مارکسیسم لنینیسم صورت گرفته است و سازنده است یا نه انحرافی است به چپ و مخرب. این مسائل قابل بررسی است و کمونیستها خود را موظف می دانند بجای تحریم هرگونه اعدام و شانه خالی کردن از زیر بار برخورد اصولی با این مسئله به سبکی لیبرال منشانه، آن را بر اساس منافع طبقاتی، مرحله مبارزه طبقاتی و در راستای پیشرفت و تعالی هژمونی طبقه کارگر مورد برخورد و آنالیز قرار دهند. کمونیستها نه تنها مخالف برخورد لیبرالیستی و منطبق با رایجات "حقوق بشری" در برخورد با مسئله اعدام هستند که تعلل در قاطعیت علیه ضد انقلاب را در شرایط حساس و گره گاههای بحرانی مبارزات انقلابی علنا خیانتی به منافع پرولتاریا و انقلاب پرولتری می دانند.

طبقه کارگر و انقلابیون نمی توانند دربرابر حاکمانی که سالها با سرکوب و قتل و چپاول زندگی را بر نسل اندر نسل انسانهای زحمتکش و رنجبر جامعه سیاه کرده و آنان را زیر یوغ بردگی و بندگی کبود و چروکیده کرده اند و به عبارت واضح تر حکم اعدام را روزانه و دم به دم (نه بصورت متعارف و با شکل مرسوم ولی دقیقا با همان ماهیت ) با تحمیل استثمار، چپاولگری، جنگ افروزی، سرکوب، محرومیت از حق تحصیل، محرومیت از حق سخن گفتن به زبان مادری، اشاعه خرافات و فرهنگ ارتجاعی، مسلح کردن نیروهای ارتجاعی و ضد مردمی و انداختن آنها به جان مردم، محرومیت مردم از حقوق اولیه زندگی، مجبور کردن هزاران انسان به زندگی در حلبی آبادها و هتل کارتونها و .... علیه خلق اعمال کرده اند، سیاست مدارا و اخلاق مداری را پیگیری کند. برعکس موظف است تمام توان خود را در گرفتن سرنیزه جلاد صرف کرده و بی معطلی آن را بر قلب چرکین دشمن بنشاند.

این انتقام و این اعدام انقلابی هر چند از سوی "دیدبان حقوق بشر" و تمام ایادی سرسپرده سرمایه با قاطعیت هر چه تمام تر محکوم خواهد شد و از سوی اخلاق سرمایه داران یک عمل به غایت جنایتکارانه و فاجعه آمیز تلقی می شود، اما چه باک. طبقه کارگر و زحمتکشان انقلابی که برای ساختن دنیای نوین برمیخیزند و در این راه حاضرند بر جنازه هر مرتجع و مزدوری گام بگذارند این عمل را نه تقبیح که تکریم می کنند، از آن پرچمی می آرایند و چون یک سنت انقلابی آن را پاس می دارند.

شهریور 1387

۴ نظر:

ناشناس گفت...

تفاوت زیادی در استدلال این نویسنده با نظزیه پردازان حقوق بشری نظام فاشیستی اسلامی سرمایه داران نمی بینم .
وظیفه دارم به مقاله نویسنده پاسخ لازم را بدهم و این وظیفه را ایثار انقلابی عناصر آگاه در روشنگری در توضیح و تشریح یک فاجعه دردناک انسانی ؛ اعدام میشناسم .

ناشناس گفت...

با تشکر
مشتاقانه منتظر پاسخ شما هستم...

ناشناس گفت...

مسئله کشتن جنایتکارها نیست مساله اینه که عده ای تصمیم می گیرند که زندگی یک انسان یا یک موجود زنده رو به مرگ بدل کنند.یعنی اینکه تو میتونی و این قابلیتو داری که زندگی یک جاندارو ازش بگیری..من با انتقام از جنایتارای تاریخ مخالف نیستم اما مساله اینه که این انتقام و شکلش چه تاثیری تو جامعه داره..خشونت جامعه رو چیکارش می کنی؟زندگی کردن تو صلح و آرامش تکلیفش چیه؟ببین حکومتی که بر پایه کشتن بوجود بیاد با کشتارو جنگ هم نابود میشه!از پرولتاریا خون آشام نسازین لطفا!

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز
اینطور گفتی که "مسئله کشتن جنایتکارها نیست مساله اینه که عده ای تصمیم می گیرند که زندگی یک انسان یا یک موجود زنده رو به مرگ بدل کنند." نمی دونم چه اصراری داری که یه مقوله مشخص رو به یه مقوله کلی و مبهم تبدیل کنی! یعنی "آدم جنایتکار" رو به آدم که مقوله ای کلی تر هست برگردونی و بعد در این باره حکم مشخص مبنی بر اینکه اعدامش صحیح یا غلطه صادر کنی.

به زعم من روند منطقی بررسی قضایا بر عکس اینه. یعنی تبدیل مسائل کلی به مسائل مشخص با تحلیل از اوضاع و شرایط و سپس صدور حکم مشخص!

ابراز نگرانیت درباره خشونت و اعمال اون هم به نظر من منطقی نیست. چون فکر می کنم به خشونت نگاه مافوق بشری داری. یعنی خشونت رو یه نیروی خارج از ماهیت بشری می دونی که اعمالش برای بشر و بشریت مضره. برعکس من فکر می کنم که خشونت و اعمال خشونت یک استعداد ذاتی بشر اجتماعیه. اعمال خشونت یک رکن و مولفه اساسی در رقم خوردن تاریخ بشره. تاریخ بشر که به قول مارکس "تاریخ مبارزه طبقاتی است" و رکن اساسی مبارزه طبقاتی هم قهر و خشونته. قهر و خشونت پابپای تاریخ بشر پیش آمده و تکامل پیدا کرده و جزو اهرمهای طبیعی رشد و تکامل بشر بوده و هست. به نظر من نفی خشونت و محروم کردن پرولتاریا به مثابه یک نیروی معین حاضر در مبارزه تمام عیار طبقاتی از دست بردن به خشونت یه برداشت ایدئالیستی و در عین حال خیانت آمیز به امر طبقه کارگره.

خشونت امری است که بصورت جبری و بدور از اراده هر کس در جامعه حاضره و این حضور جبری خشونت در جامعه همان مناسبات بهره کشی انسان از انسان، ستم ملی، ستم جنسی و ... و در یک کلام نظام طبقاتیه. شاید خیلی(در حد خشونتی که در یک انقلاب اجتماعی بصورت مضاعف بروز می کنه) به چشم نیاد و خیلی توی ذوق نزنه ولی مثل خوره به جون مردم و بویژه طبقات و اقشار تحتانی جامعه افتاده. مثل یه مریضی مزمن و پیش رونده. مثل یه مرگ تدریجی.

سئوال من اینه که چه کسی به طبقه کارگر انقلابی که به این مرگ تدریجی قناعت نمی کنه و می خواهد زندگیشو با یه عمل جراحی دردناک و پر دردسر ولی بهبود دهنده به اسم "انقلاب قهر آمیز" نجات بده صفت خونخوار رو اختصاص می ده؟
کی به طبقه کارگری که می خواد در دوره نقاهت، در دوره ای که داره شر مریضی رو نه تنها از دامن خود که از دامن تمام بشریت پاک می کنه و دربرابر هرگونه تلاش هرزگی و سیاهی برای سلطه دوباره قهرمانانه و جانفشانانه دفاع و مقاومت می کنه و در این راه مجبوره به اشکالی از خشونت نیز متوصل بشه لقب خونخوار رو اطلاق می کنه؟

آیا این طرز برخورد با مشی انقلابی طبقه کارگر چه قبل و چه بعد از کسب قدرت سیاسی جز از موضع ضدانقلابی و ضد پرولتاریه. من اینطور فکر نمی کنم!

در آخر مفید می دونم یه نقل قول از لنین بیارم که بعد از کسب قدرت سیاسی بوسیله پرولتاریا در روسیه و در پی اعمال قاطعیت و صلابت هرچه تمام تر علیه دشمنان انقلاب با اتهاماتی از ردیف "خونخوار"، "جنایتکار" و "دیکتاتور" از سوی جریانهای مردد و خشمگین از انقلاب روبرو شده بود. فکر می کنم رسایی کلام لنین گویای همه چیز باشه.

"می گویند من یک دیکتاتورم. این درست است. من یک دیکتاتورم بخاطر آنکه خواست توده کارگران و دهقانان را پشت سر خود دارم. اما چنانچه هر آینه از برآوردن این خواست سرباز زنم، آنان قدرت را از من سلب می کنند و من نیز همانگونه بینوا خواهم شد که تزار."

دوست گرامی محبوبه. حدس می زنم حرفهای زیاد و استدلالات مفصلی برای رد کردن نظرات من داری. چه بهتر بود که بجای این کامنت نصفه نیمه، بیشتر و مفصل تر بحث رو ادامه می دادی و اون وقت این می تونست خیلی مفید و مثمر ثمر واقع بشه. اگه تونستی حتما این کار رو بکن. به هرحال بازم از وقتی که گذاشتی و همینطور ابراز نظرت ممنونم.