۲۰ شهریور ۱۳۸۷

نقبی به صورت بندی اجتماعی

نقبی به صورت بندی اجتماعی

در لوای یک جمله که خیلی وقت است مد شده...

بارها و بارها شده که در بحثی که با یکی از مردم، پیر و خصوصا جوان، مرد و خصوصا زن، غیرمذهبی و خصوصا مذهبی، افرادی با خاستگاه طبقاتی بالایی و بخصوص افرادی با خاستگاه طبقاتی تحتانی آغاز می کنیم و از موضعی مارکسیستی به ایده ها و نظرهای قدیمی و ارتجاعی برخورد می کنیم با این جمله برخورد کرده ایم: "البته نظر من این است و نظر تو آن، نظرها با هم متفاوت است و من به نظر تو احترام می گذارم." چرا این جمله اینقدر مد است. به نظر من وقتی رفتاری و روش رفتاری مد می شود و برای مدت طولانی مد باقی می ماند لزوم دارد که به آن در قالب جریانات اجتماعی کلان جامعه به بحث گذاشته شود و حتما پرداختن به آن می تواند نتایج جالبی از کل سیستم سیاسی-اجتماعی جامعه را عرضه دارد. این قضیه نیز به نظر من ارزش آن را دارد که لا اقل چند کلامی راجع به آن، ساختارهای اجتماعی سازنده آن و نمونه های بارز اجتماعی آن که در زندگی روزمره با آن مواجهیم سخن گفت. چرا مردم علاقه دارند در هر بحثی سریعا این قضیه را خاطر نشان کنند که هر کس برای خود افکار و ایده هایی دارد و این جزء حریم شخصی افراد است و نباید بدان بی احترامی کرد.

فکر می کنم بهتر است بحث را اینگونه آغاز کنیم که این جملات ناشی از چیست و دلیل مد شدن اینها چیست. هرکسی در شرایطی بخواهد یک بحث جدی، پیگیرانه و سمج را در موردی خاص با یکی از دوستان خود راه بیاندازد حتما با این جملات روبرو خواهد شد (ولی نه به یک درجه و به یک اندازه). در گام اول این جملات ناشی از یکی از کارکردهای جوامع سرمایه داری است و از این رو فکر نمی کنم تنها متعلق به ایران باشد که برعکس فکر می کنم در ایران با این جملات کمتر از جاهای دیگر جهان نیز روبرو باشیم. در این مورد در انتهای نوشته صحبت خواهیم کرد. اکنون بهتر است برای روشن شدن قضیه مختصری راجع به کارکردی از نظام سرمایه داری که "اتمیزاسیون" خوانده می شود چند کلامی حرف بزنیم. سرمایه داری انسانها و جامعه انسانی را از هم متلاشی می کند. رابطه های انسانی را به سطح کیفی نازلتری تقلیل می دهد و رابطه انسانها را بسوی یک رابطه صرفا تجاری و مبتنی بر کارکرد سود سوق می دهد. آدمها با هم رابطه برقرار می کنند و جور می شوند تا جایی که معامله شان به هم جوش بخورد یا بتوانند از هم بهره های اقتصادی بکشند. حتی رفتارهای اجتماعی اولیه انسانی، مثلا مسئله جنسی و عشقی به یک رابطه تجاری تبدیل می شود- حتی اگر طرفین این را به صراحت اقرار نکنند. – می شود در جامعه ایران به قسمت عمده مسئله عشق و ازدواج اینگونه نگریست. پسران برای بهره کشی جنسی از جنس مخالف خود "عاشق" می شوند، برای آنکه به این خاطر پول خرج فاحشگان نکنند و دختران برعکس برای ولخرجیهای پسر طرف خود حاضرند دل به دریای عشق بزنند. شاید دوستان و رفقای رمانتیک ما از این جملات برآشفته شوند و آن را خلاف واقعیت بخوانند ولی می توان نهایت و سرنوشت پروسه رشد دمل چرکین "عشق" را در غایت طبیعی آن، ازدواج و مراسم منحصر بفرد آن در ایران جست. اینجا دیگر مسئله دقیقا بر یک مدل تجاری و معامله پرسود قابل تطبیق است. فکر نمی کنم بحث سر مهریه و قباله و ... و خلاصه هر فکر و خدعه اقتصادی که در این زمینه به فکر طرفین خطور می کند و بعضی وقتها کار را به جاهای باریکی هم می کشاند، برای کسی نا آشنا باشد. ازدواج صورت می گیرد در صورتی که معامله جوش بخورد! این خلاصه تغییرات یک امر ابتدایی اجتماعی در دنیای گندیده سرمایه داریست. باقی روابط اجتماعی نیز بیش و کم با چنین استحاله کیفی روبرو هستند.

گستردگی حضور خرده بورژوازی در آرایش طبقاتی جامعه بیشتر این حاکمیت خرده معاملات را بر روابط اجتماعی روزمره نیرو می بخشد. خرده بورژواها اعم از کاسبکار و بقال و ... تا دانشجوی روشنفکر حامل چنین طرز فکری هستند. طبقه کارگر از لحاظ عینی با این سنن کاسبکارانه بیگانه است چون شرایط تولیدی او این مسائل را برایش ایجاب نمی کند اما از آنجا که طبقه کارگر در "شهر ممنوعه" زندگی نمی کند و میان او و طبقات دیگر جامعه "دیوار چین" کشیده نشده است همواره بخشا یا تماما! همه سنن بورژوازی و خرده بورژوازی را به عاریت می گیرد و به هر حال طبقه کارگر نیز اسیر آن است. این کارکرد سرمایه داری بخصوص در جوامعی که خرده بورژوازی وسیعی را شامل می شوند خودبخود به تغییر کمی روابط انسانی، مرزبندیهای فرد با اجتماع، بی اطمینانی انسانها به هم، بیگانه شدن با مفاهیمی چون اتحاد، تعاون، تشکیلات که چون هیولایی که قرار است همه چیزی که فرد دارد را از او سلب کنند و نهایتا خط کشیهای انسانها به دور خود منجر می شود. مسئله ای که بسرعت به سنتی اجتماعی بدل می شود و حتی بصورت سیستم های فکری تئوریزه نیز می شود. جالب این که این شکل اجتماعی به صورت وسیعی تئوریزه نیز می شود. این تئوریزایسون البته نه بصورت کلاسیکی که مورد انتظار ماست اما در همه کتب روانشناسی، روزنامه ها و مجلات منتشره، برنامه های تلویزیونی و ... به شکل بارزی به چشم می خورد.

همانطور که گفته شد این جمله که "البته من به تفکرات شما احترام می گذارم" در وهله اول به این معناست که ما در جامعه ای که افراد دوست دارند دیوارهایی بدور خود بکشند و خود را از مخاطرات دنیای بیرون حفظ کنند زندگی می کنیم. و البته گویش سالوسانه احترام آمیز خرده بورژوازی مفهوم این جملات را وارونه نشان می دهد در حالی که واقعیت امر این است: به حریم و مرز من وارد نشو اگر نه بد می بینی!(این هم لحن لمپنی اش بود که به هر حال با صداقت بیشتری توام بود) این شکلی از رفتار یک جامعه سرمایه زده است. این همانی است که ما بعد از برخورد با آن می فهمیم که کار کمونیستی و امر تدارک انقلاب با چه مشکلاتی در مقوله اتحاد با توده ها مواجه است و این که آغاز(و نه به سرانجام رساندن) کار ایدئولوژیک انقلابی در چه وسعتی دشوار است و نیازمند از پیش رو گذراندن چه موانعی است. با این حال این تنها صورت قضیه بود در صورتیکه محتوا بسیار گسترده تر و عمیق تر از آنی است که ما در ظاهر مشاهده می کنیم.

در وهله دوم باید این مرزهای فردی را شکاف دهیم و ببینیم که در درون آن چه می گذرد. آیا قضیه اینگونه است که انسانها بدور خود مرز و حصاری می کشند و چون یک اتم یا یک سلول خود کفا در داخل آن به نوآوری و به دست آوردن مفاهیم انسانی فردگرایانه می پردازند! و صرفا با دنیای بیرون شریانهای اقتصادی برقرار می کنند. فکر می کنم این ساده لوحانه ترین سبک برخورد با قضایاست. حقیقت این است که با فردگرایی هیچ استقلالی کسب نمی شود. هیچ مصونیتی از دست یازیهای اجتماعی به محدوده فردی اشخاص بدست نمی آید. بر عکس این خود نوعی از ظلم و استثمار نسبت به انسانهای طبقات تحتانی و در عوض دل خوش کردن آنها به داشتن همین "چاردیواری اختیاری" است. در حقیقت این بهترین ساختار اجتماعی است که برای حفظ نظام کهن و اشاعه ایدئولوژی حاکم به تکامل رسیده است. این نتیجه سرکوبهای اجتماعی مبارزات طبقات تحت ستم و حاصل چندین نسل تجربه مبارزاتی طبقات حاکم است. سلولهای جدا جدای جامعه از آن جنبه جدا می مانند که به نفع طبقات حاکم باشد و قدرت حاکمین را تحکیم کند اما آنها مجبورند از آن جنبه در یک مجموعه کامل اجتماعی قرار بگیرند که سوخت و ساز نظام اجتماعی حاکم را ممکن کنند. از این رو در این سیستم سلول بندی جامعه که انقلاب اجتماعی با وجود آن عملا ناممکن است و اشاعه افکار و ایدئولوژی مترقی و کمونیستی در آن به در بسته می خورد برعکس ایدئولوژی طبقات ستمگر حاکمه، سرمایه داری با بهترین راندمان در آن اثر می کند. بنابراین این شکل و صورت بندی اجتماعی حاوی محتوایی به قرار زیر است: ایدئولوژی سرمایه داری.

استقلال و جدایی واقعی این سلولها از دنیای بیرون نسبی است. یعنی تا آنجا مستقل و واقعا جدا هستند که سوخت و ساز نظام کهنه،(نه فقط سوخت و ساز اقتصادی بلکه مهمتر از آن سوخت و ساز ایدئولوژیک) را خدشه دار نکنند. بنابراین می توان گفت که ما با مجموعه ای بی شکل و بی هویت متشکل از تعداد زیادی "چاردیواری اختیاری" طرف نیستیم بلکه برعکس با یک سیستم اجتماعی طرفیم که هر سلولش را به میزان کافی تغذیه می کند تا بتواند به حیاتش ادامه دهد. اما آنچه در هر سلول می گذرد جدا و مستقل از جامعه بیرون نبوده بلکه انعکاسی از آن است. بنابراین در این سلولها افکار مترقی و انقلابی و مخالف با وضع موجود به صورت خودجوش ابداع نمی شود و رشد نمی یابد که برعکس دقیقا تمام زباله دان ایدئولوژیک نظام حاکم در هر چاردیواری خالی می شود و محتوای فکری و عقیدتی هر سلول و به عبارتی هر انسان را تشکیل می دهد. حال این تفکرات و این ایدئولوژی به نفع این انسانها باشد(از طبقات ستمگر باشند) و خواه نباشد(از طبقات و اقشار محروم و تحت ستم باشند).

نتیجه گیری ای که از بررسی ماهیت این اتمیزاسیون حاصل می شود به ما می گوید پشت این حرف که "هرکسی عقاید خود را دارد. من به نظر تو احترام می گذارم" علاوه بر مسئله سلول بندی و تغییر نوع روابط اجتماعی در نظام سرمایه داری مسئله دومی نیز نهفته است که بسیار از مسئله اول مهم تر و مبرم تر نیز هست. و آن این است که این نظرات شخصی و این سیستم شخصی که افراد برای خود ساخته اند از مصالحی با جنس ایدئولوژی حاکم تشکیل شده است و چیزی فارغ از جامعه و بدور از مسائل جاری آن نیست. اینکه "هرکس برای خود نظرای دارد و ... " را ممکن است یک مارکسیست بشما تحویل دهد و البته ممکن است یک بسیجی! هر دو در شکل یکسانند. اما محتوی حرفها که از زد و خورد اجتماعی بیرون تعیین می شوند طبعا متفاوت اند. اما مهم اینجاست که یک طرفدار نظام فعلی وقتی این سخنان را می گوید آگاه است که نظام حاکم با این صورتبندی اجتماعی و لاجرم با این جملات کذایی هماهنگ و مانوس است اما این عزیزی که خود را مارکسیست(و چه بسا به علاوه لنینیست) نیز می نامد نمی فهمد که نظامی که او در پی آن است(سوسیالیسم) برای بنا شدن بر خرابه نظام فعلی باید خود این صورتبندی اجتماعی را نیز زیرو رو کند و این حرف زدن او به این سبک به معنی تایید نظام فعلی، صورت بندی اجتماعی فعلی و نهایتا کلیت وضع فعلی است!

حال می خواهم کمی بیشتر به این مسئله بپردازیم که محتوای ایدئولوژیکی این "چاردیواری اختیاری" ها را چه چیزی تشکیل می دهد. این را می توان بخوبی بنا بر تجربه بحث تشخیص داد. خرافات و مذهب، جهل و بی خبری نسبت به اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی، سیاست گریزی، ترس و جبن، تن دادن به وضع موجود، افکار نژاد پرستانه و مردسالارانه و ... محتویات تفکرات و ایده های غالب هر سلول است. این است که مثلا انتظار ندارم با زن یا دختری بحث نکنم – که البته در ابتدا همان جملات کذایی را خاطر نشان کرده است – و بعد از او جز قبول و تن دادن به وضعیت فعلی اش و حتی ارزش دانستن آن! چیز دیگری بشنوم. به همین سبک در بحث با یک کارگر نمی شود امید زیادی داشت که جز ستایش سبک فعلی که به هر حال یک "بخور و نمیری" به او می رساند حرف تازه ای نیز بشونم! همین قضیه و کما بیش برای کلیه اقشار تحت ستم جامعه قابل تعمیم است. می توان گفت در هر سلول که بر طبق مدل ایدئولوژیک حاکم و بر اثر کارکرد دستگاههای ایدئولوژیک آن شکل گرفته، مذهب نقشی اساسی و مهم ایفا می کند. همینجاست که بعضی به اصطلاح کمونیستها با چهره ای حق به جانب و شاداب بلند بلند فریاد برمی آورند که: "به به! دیدید بالاخره تلاشهای ما(!) به سرانجام رسید. مردم در ایران به ماهیت ارتجاعی مذهب پی بردند و آن را به امری خصوصی تبدیل کردند." و البته منظور آنان این است که در این پروسه – که البته به دروغ و ریاکاری خود را در آن دخیل می دارند – مذهب به امری خصوصی هر انسان بدل گشته است و البته این گامی است به پیش! باید درباره این اظهار نظر گفت که جز مزخرف محض چیز دیگری نیست. زیرا اینان دقیقا نمی توانند تشخیص دهند که مذهب هرچند در در حصار فردی منعکس شده است ولی این مذهب چیزی نیست جز موجودیت اجتماعی آن، با همان کارکرد و با همان نتایج و فجایعی که به بار می آورد و اگر جز این بود مذهب چگونه می توانست به حیات و بازتولید خود در جامعه ادامه دهد و آیا نمی بایست با این سبک و سیاق تا به حال نابود می شد. این رفقا فکر می کنند کارکرد اجتماعی مذهب فقط در نماز جمعه، تاسوعا و عاشورا و نظری پختن و حج رفتن و ... نمود پیدا می کند که البته این فقط توجه به فرمها و پی نبردن به محتواست. از سوی دیگر حتی کسانی که می گویند: البته هر کس عقاید خود را دارد و ... هم ابدا منکر شرکت خود در این مراسم اجتماعی مذهبی نیستند بلکه آن را نیز نوعی از "استقلال عقاید" و جزئی از "چار دیواری اختیاری" خود می دانند. البته لازم نیست که بگوییم که آنان چه چیزهای دیگری را نیز نوعی از "چار دیواری اختیاری" ها می دانند! این یک درک لیبرالیستی و بورژوازی از محدوده های شخصی است. بر عکس بنا بر اسلوب علم مارکسیسم همه محتوی فکری هر سلول، نشئت گرفته از نظامهای اجتماعی حاکم و در راستای تداوم آنها هستند. و تا وقتی که نظام اجتماعی مبنی بر بندگی و استثمار و بندگی انسانها حاکم است ماهیت این "استقلال عقاید" و این "داشتن حریم شخصی" نیز در هر نوع اش چیزی نیست جز نوعی از بردگی و جلوه ای از تخاصم طبقاتی حاکم بر جامعه و دقیقا به معنای تحت تاثیر مظالم جامعه بودن.

همانطور که اشاره شد شرایط "اتمیزاسیون" جامعه در کشوری مثل ایران بسیار کمتر از کشورهای پیشرفته و دموکراتیک است. اینکه چرا اینگونه است به نظر من برمی گردد به سابقه و شرایط رشد ناموزون سرمایه داری در کشورها. و این صرفا تفاوتها در شکل را بیان می کند در حالی که ممکن است در محتوای این اتمیزاسیون که در بالا بطور مفصل شرح آن رفت تفاوتهای عمده ای موجود باشد. اما اینکه چرا در ایران و دیگر کشورهای تحت سلطه حتی با پایین تر بودن اتمیزاسیون از لحاظ کمی، ضرر آن به امر انقلاب بسیار بیشتر از اتمیزاسیون در کشورهای پیشرفته است را باید در محتوای آن جست. زیرا این کشورها به عنوان کشورهایی که عامل عینی انقلاب در آنها شکوفان شده است و حلقه های ضعیف تر نظام امپریالیستی جهانی را تشکیل می دهند، باید خط شروعی برای انقلاب جهانی پرولتری باشند. اما شرایط ذهنی حاکم بر جامعه که شامل آنچه بصورت ارگانیک و سیستماتیک در هر سلول بازتاب می شود نشان دهنده آمادگی انقلابی نیست. یعنی اینکه جنبش های سیاسی که باید به رشد شرایط ذهنی انقلاب همپای شرایط عینی آن بپردازند و استعدادهای انقلابی توده ها را با شرکت آنها در صورت بندی های نوین اجتماعی بصورت بالفعل در بیاورند در این امر ناموفق بوده اند. در عوض نظام حاکم توانسته است بخوبی از خلاء موجود استفاده نموده و راهها را بروی بروز آگاهی انقلابی و مترقی ببندد. وظیفه نیروهای انقلابی در بدایت امر این است که برای راهیابی ایدئولوژی انقلابی در میان طبقات تحت ستم و اقشار محروم خلق باید بر این صورت بندیهای اجتماعی که ماهیتا در نظر و در عمل در تضاد با خط تغییر آگاهانه وضع موجود به وسیله یک انقلاب اجتماعی است فائق بیایند وگرنه نمی توان موجب شکل گیری و رشد جریانی شد که می خواهد با در دست داشتن آگاهی رهایی بخش طبقه کارگر، متشکل، منسجم و با اتکا به اصولی چون تعاون، ایثار و همبستگی که سرتاپا با صورتبندی فعلی جامعه مغایرند، نظم نوین را جایگزین اوضاع فعلی نمود.

گورکن

شهریور 87

۱۲ شهریور ۱۳۸۷

بدرود با محمود درویش

بدرود با محمود درويش

«من از آسمان نخستين خويشم از تهيدستان كوچه پس كوچه ها كه سرود مى‌خوانند و مقاومت ميكنند، مقاومت ميكنند مقاومت ميكنند». (از شعر «احمد عرب» ۱۹۷۶)

با كمال تأسف مطلع شديم كه محمود درويش، شاعر بزرگ فلسطين و جهان عرب، هنرمندى مدرن كه با بينشى عميقاً انسانى بيش از ۴۰ سال در خط مقدم مبارزه براى كسب حقوق از دست رفتهء مردم خويش رزميد و شعرش ورد زبان مردم بود، روز شنبه ۹ اوت ۲۰۰۸ در سن ۶۷ سالگى در پى سومين عمل جراحى سخت قلب در يكى از بيمارستان هاى آمريكا درگذشته است. در اين مصيبت، ما خود را با همهء مبارزان در فلسطين و در سراسر جهان شريك ميدانيم و يقين داريم كه وى نماد رشد فرهنگى و ارزش هاى والاى خلق فلسطين و همهء بشريت باقى خواهد ماند.
ما به جاى هر سخنى دربزرگداشت آن انسان والا، و تاريخ و مبارزه خلقى كه او را پرورد، ترجمه اى از دو شعر وى را كه تا كنون بدين شكل به فارسى منتشر نشده است به دوستداران فرهنگ و هنر و شعر و مقاومت فلسطين تقديم مى كنيم و توجه خوانندگان علاقمند را به برخى ديگر از آثار او كه همواره زينت بخش سايت ما (ستون فلسطين) بوده جلب مى‌كنيم.


انديشه و پيكار
- - - - - - - - - - - - - - - -
(شاعر در اين اثر كه كمتر از يك ماه پيش، يعنى در ۲۲ ژوئيه گذشته سروده، با طنزى گزنده وضع كنونى اعراب را كه راه حلى برايش نمانده به تمسخر مى‌گيرد.)

سناريو از پيش آماده شده است

محمود درويش


فرض كنيم الآن ما فرو افتاديم
من و دشمن،
فرو افتاديم از فضا
در گودالى...
چه خواهد شد؟

سناريو از پيش آماده است:
ابتدا بختمان را انتظار مى‌كشيم...
شايد نجات دهندگان ما را اينجا بيابند
و طناب نجات برايمان بيندازند
آنوقت او ميگويد: من اول
و من ميگويم: من اول
او مرا ناسزا ميگويد و بعد من به او ناسزا ميگويم
بى هيچ فايده اى،
طناب كه هنوز نرسيده است.../

بنا بر سناريو:
من پيش خودم زمزمه ميكنم كه:
اين را ميگويند خودخواهى آدم خوش بين
بى آنكه بخواهم بدانم كه دشمنم چه ميگويد

من و او
شريكيم در يك دام
و شريكيم در بازى احتمالات
انتظار ميكشيم طناب را... طناب نجات را
تا برسيم هركدام جداگانه
و بر لبهء گودال - پرتگاه
به آنچه هنوز برايمان باقى ست از زندگى
و جنگ...
اگر توانستيم نجات بيابيم!

من و او
مى ترسيم با هم
و هيچ حرفى با يكديگر نمى زنيم
از ترس... يا چيز ديگر
آخر ما دو دشمنيم.../

چه پيش خواهد آمد اگر اژدهايى
طبق صحنه هاى سناريو
همينجا سر برسد
و فش فش كند تا ما دو ترسيده را با هم ببلعد
من و او؟

بنا بر سناريو:
من و او شريك خواهيم شد در كشتن اژدها
تا هر دو نجات يابيم با هم
يا هريك جداگانه...

اما هرگز زبان نخواهيم گشود به سپاسگزارى و تبريك
براى آنچه با هم انجام داده ايم
زيرا نه ما، بلكه غريزه
به تنهايى از خويش دفاع كرده
و غريزه هم كه ايدئولوژى ندارد...

گفتگو هم نكرده ايم
به يادم آمد مفهوم گفتگوها
در بيهودگى مشترك
وقتى پيش از اينها به من گفته بود:
آنچه مال من شده مال من
آنچه هم مال تو ست
مال من
و مال تو!

با گذشت زمان، زمان كه ماسه است و كف صابون
آنچه بين ما ست و ملال شكستند سكوت را
گفت: چه بايد كرد؟
گفتم: هيچ... همهء احتمالات را مى‌آزماييم
گفت: اميد از كجا مى‌آيد؟
گفتم از فضا
گفت: آيا فراموش نكرده اى كه من ترا دفن كرده ام در گودالى
اين چنين؟
گفتم چيزى نمانده بود فراموش كنم زيرا فردايى بى باران
دستم را محكم گرفت و كشيد... و خسته شد، دور شد
به من گفت: آيا حالا با من مذاكره ميكنى؟
گفتم: بر سرِ چه با من مذاكره ميكنى الآن
در اين گورچال؟
گفت بر سرِ سهم خودم و سهم تو
از بيهودگيمان و از گور مشتركمان
گفتم: چه فايده؟
زمان از دست ما گريخت
و سرنوشت از قاعده منحرف گشت
اينك قاتلى و مقتولى
در يك گودال خوابيده اند
... و بر شاعرى ديگر است كه سناريو را پى گيرد
تا آخرش!
(ترجمه از متن عربى: تراب حق شناس)


نشانى سايت محمود درويش با آثارى از وى به عربى و انگليسى: www.mahmouddarwish.com


منبع: www.peykarandeesh.org

۱۱ شهریور ۱۳۸۷

معرفی کتاب

معرفی کتاب: حملات دگمارویزیونیستی علیه اندیشه مائو را در هم بشکنیم!

اگر می خواهید بدور از ابراز نظرها و سخن پردازیهای رایجی که برعلیه انقلاب چین و اندیشه رفیق مائو بر سر زبانهاست نگاهی واقع بینانه و از موضعی انقلابی نسبت به عملکرد رفیق مائو و واقعیت انقلاب چین داشته باشید؛ اگر می خواهید ماهیت ابتذال و نخ نمایی بودن اتهاماتی مثل "دهقانی بودن خط مائو" و ... صدها اتهام دیگر چون این را که در آن زمان از سوی دولت رویزیونیست و خائن اتحاد شوروی علیه مائو و انقلاب چین به کار رفت و امروزه همانها تبدیل به قرقره گلوی جریانهای از راست راست(روزنامه های جمهوری اسلامی و فعالین سیاسی بریده) تا نیروهای به اصطلاح چپ و انقلابی (سلام دموکرات و منصور حکمت و تروتسکیستها) شده است بشناسید، شما را به خواندن این پلمیک جلب می کنم. این کتاب را می توان شرح کاملی از آنچه در چین انقلابی و به رهبری رفیق مائو روی داد دانست. این کتاب در ذیل هدف پاسخ دادن به اتهامات دگمارویزیونیستی خوجه به اندیشه انقلابی مائو(رهبر وقت حزب کار آلبانی) مسائلی از انقلاب چین را باز می کند و نظرات و عملکرد مائو در این موارد را می آورد که خواندن آن برای کسانی که مدت مدیدی است از مائو و انقلاب چین چیزی جز همین اتهامات و انگهای رویزیونیستی و البته در جلدهای رنگارنگ(اسلامی گرفته تا حکمتیستی) چیزی نشنیده ایم تازگی فراوانی دارد. خواندن جدی و دقیق این اثر را به دوستان و رفقایی که هنوز به عمل انقلابی می اندیشند و چاره ایران را انقلاب پرولتری قدم گذاشتن در راه سوسیالیسم می دانند توصیه می کنم.

از طرفی پیشنهاد می کنم به نارسایی ها و کمبودهای این کتاب یعنی عدم پرداختن به مسئله چرایی و چگونگی گردش به راست دولت جمهوری خلق چین و سیاستهای اشتباه آمیز حزب کمونیست چین در روابط بین الملل در دهه هفتاد و تحت هدایت مائو تسه دون دقت شود و سعی گردد این قضیه از کانال های دیگری مورد پیگیری قرار گیرد.

برای خواندن این کتاب اینجا را کلیک کنید.


گورکن