۲۰ شهریور ۱۳۸۷

نقبی به صورت بندی اجتماعی

نقبی به صورت بندی اجتماعی

در لوای یک جمله که خیلی وقت است مد شده...

بارها و بارها شده که در بحثی که با یکی از مردم، پیر و خصوصا جوان، مرد و خصوصا زن، غیرمذهبی و خصوصا مذهبی، افرادی با خاستگاه طبقاتی بالایی و بخصوص افرادی با خاستگاه طبقاتی تحتانی آغاز می کنیم و از موضعی مارکسیستی به ایده ها و نظرهای قدیمی و ارتجاعی برخورد می کنیم با این جمله برخورد کرده ایم: "البته نظر من این است و نظر تو آن، نظرها با هم متفاوت است و من به نظر تو احترام می گذارم." چرا این جمله اینقدر مد است. به نظر من وقتی رفتاری و روش رفتاری مد می شود و برای مدت طولانی مد باقی می ماند لزوم دارد که به آن در قالب جریانات اجتماعی کلان جامعه به بحث گذاشته شود و حتما پرداختن به آن می تواند نتایج جالبی از کل سیستم سیاسی-اجتماعی جامعه را عرضه دارد. این قضیه نیز به نظر من ارزش آن را دارد که لا اقل چند کلامی راجع به آن، ساختارهای اجتماعی سازنده آن و نمونه های بارز اجتماعی آن که در زندگی روزمره با آن مواجهیم سخن گفت. چرا مردم علاقه دارند در هر بحثی سریعا این قضیه را خاطر نشان کنند که هر کس برای خود افکار و ایده هایی دارد و این جزء حریم شخصی افراد است و نباید بدان بی احترامی کرد.

فکر می کنم بهتر است بحث را اینگونه آغاز کنیم که این جملات ناشی از چیست و دلیل مد شدن اینها چیست. هرکسی در شرایطی بخواهد یک بحث جدی، پیگیرانه و سمج را در موردی خاص با یکی از دوستان خود راه بیاندازد حتما با این جملات روبرو خواهد شد (ولی نه به یک درجه و به یک اندازه). در گام اول این جملات ناشی از یکی از کارکردهای جوامع سرمایه داری است و از این رو فکر نمی کنم تنها متعلق به ایران باشد که برعکس فکر می کنم در ایران با این جملات کمتر از جاهای دیگر جهان نیز روبرو باشیم. در این مورد در انتهای نوشته صحبت خواهیم کرد. اکنون بهتر است برای روشن شدن قضیه مختصری راجع به کارکردی از نظام سرمایه داری که "اتمیزاسیون" خوانده می شود چند کلامی حرف بزنیم. سرمایه داری انسانها و جامعه انسانی را از هم متلاشی می کند. رابطه های انسانی را به سطح کیفی نازلتری تقلیل می دهد و رابطه انسانها را بسوی یک رابطه صرفا تجاری و مبتنی بر کارکرد سود سوق می دهد. آدمها با هم رابطه برقرار می کنند و جور می شوند تا جایی که معامله شان به هم جوش بخورد یا بتوانند از هم بهره های اقتصادی بکشند. حتی رفتارهای اجتماعی اولیه انسانی، مثلا مسئله جنسی و عشقی به یک رابطه تجاری تبدیل می شود- حتی اگر طرفین این را به صراحت اقرار نکنند. – می شود در جامعه ایران به قسمت عمده مسئله عشق و ازدواج اینگونه نگریست. پسران برای بهره کشی جنسی از جنس مخالف خود "عاشق" می شوند، برای آنکه به این خاطر پول خرج فاحشگان نکنند و دختران برعکس برای ولخرجیهای پسر طرف خود حاضرند دل به دریای عشق بزنند. شاید دوستان و رفقای رمانتیک ما از این جملات برآشفته شوند و آن را خلاف واقعیت بخوانند ولی می توان نهایت و سرنوشت پروسه رشد دمل چرکین "عشق" را در غایت طبیعی آن، ازدواج و مراسم منحصر بفرد آن در ایران جست. اینجا دیگر مسئله دقیقا بر یک مدل تجاری و معامله پرسود قابل تطبیق است. فکر نمی کنم بحث سر مهریه و قباله و ... و خلاصه هر فکر و خدعه اقتصادی که در این زمینه به فکر طرفین خطور می کند و بعضی وقتها کار را به جاهای باریکی هم می کشاند، برای کسی نا آشنا باشد. ازدواج صورت می گیرد در صورتی که معامله جوش بخورد! این خلاصه تغییرات یک امر ابتدایی اجتماعی در دنیای گندیده سرمایه داریست. باقی روابط اجتماعی نیز بیش و کم با چنین استحاله کیفی روبرو هستند.

گستردگی حضور خرده بورژوازی در آرایش طبقاتی جامعه بیشتر این حاکمیت خرده معاملات را بر روابط اجتماعی روزمره نیرو می بخشد. خرده بورژواها اعم از کاسبکار و بقال و ... تا دانشجوی روشنفکر حامل چنین طرز فکری هستند. طبقه کارگر از لحاظ عینی با این سنن کاسبکارانه بیگانه است چون شرایط تولیدی او این مسائل را برایش ایجاب نمی کند اما از آنجا که طبقه کارگر در "شهر ممنوعه" زندگی نمی کند و میان او و طبقات دیگر جامعه "دیوار چین" کشیده نشده است همواره بخشا یا تماما! همه سنن بورژوازی و خرده بورژوازی را به عاریت می گیرد و به هر حال طبقه کارگر نیز اسیر آن است. این کارکرد سرمایه داری بخصوص در جوامعی که خرده بورژوازی وسیعی را شامل می شوند خودبخود به تغییر کمی روابط انسانی، مرزبندیهای فرد با اجتماع، بی اطمینانی انسانها به هم، بیگانه شدن با مفاهیمی چون اتحاد، تعاون، تشکیلات که چون هیولایی که قرار است همه چیزی که فرد دارد را از او سلب کنند و نهایتا خط کشیهای انسانها به دور خود منجر می شود. مسئله ای که بسرعت به سنتی اجتماعی بدل می شود و حتی بصورت سیستم های فکری تئوریزه نیز می شود. جالب این که این شکل اجتماعی به صورت وسیعی تئوریزه نیز می شود. این تئوریزایسون البته نه بصورت کلاسیکی که مورد انتظار ماست اما در همه کتب روانشناسی، روزنامه ها و مجلات منتشره، برنامه های تلویزیونی و ... به شکل بارزی به چشم می خورد.

همانطور که گفته شد این جمله که "البته من به تفکرات شما احترام می گذارم" در وهله اول به این معناست که ما در جامعه ای که افراد دوست دارند دیوارهایی بدور خود بکشند و خود را از مخاطرات دنیای بیرون حفظ کنند زندگی می کنیم. و البته گویش سالوسانه احترام آمیز خرده بورژوازی مفهوم این جملات را وارونه نشان می دهد در حالی که واقعیت امر این است: به حریم و مرز من وارد نشو اگر نه بد می بینی!(این هم لحن لمپنی اش بود که به هر حال با صداقت بیشتری توام بود) این شکلی از رفتار یک جامعه سرمایه زده است. این همانی است که ما بعد از برخورد با آن می فهمیم که کار کمونیستی و امر تدارک انقلاب با چه مشکلاتی در مقوله اتحاد با توده ها مواجه است و این که آغاز(و نه به سرانجام رساندن) کار ایدئولوژیک انقلابی در چه وسعتی دشوار است و نیازمند از پیش رو گذراندن چه موانعی است. با این حال این تنها صورت قضیه بود در صورتیکه محتوا بسیار گسترده تر و عمیق تر از آنی است که ما در ظاهر مشاهده می کنیم.

در وهله دوم باید این مرزهای فردی را شکاف دهیم و ببینیم که در درون آن چه می گذرد. آیا قضیه اینگونه است که انسانها بدور خود مرز و حصاری می کشند و چون یک اتم یا یک سلول خود کفا در داخل آن به نوآوری و به دست آوردن مفاهیم انسانی فردگرایانه می پردازند! و صرفا با دنیای بیرون شریانهای اقتصادی برقرار می کنند. فکر می کنم این ساده لوحانه ترین سبک برخورد با قضایاست. حقیقت این است که با فردگرایی هیچ استقلالی کسب نمی شود. هیچ مصونیتی از دست یازیهای اجتماعی به محدوده فردی اشخاص بدست نمی آید. بر عکس این خود نوعی از ظلم و استثمار نسبت به انسانهای طبقات تحتانی و در عوض دل خوش کردن آنها به داشتن همین "چاردیواری اختیاری" است. در حقیقت این بهترین ساختار اجتماعی است که برای حفظ نظام کهن و اشاعه ایدئولوژی حاکم به تکامل رسیده است. این نتیجه سرکوبهای اجتماعی مبارزات طبقات تحت ستم و حاصل چندین نسل تجربه مبارزاتی طبقات حاکم است. سلولهای جدا جدای جامعه از آن جنبه جدا می مانند که به نفع طبقات حاکم باشد و قدرت حاکمین را تحکیم کند اما آنها مجبورند از آن جنبه در یک مجموعه کامل اجتماعی قرار بگیرند که سوخت و ساز نظام اجتماعی حاکم را ممکن کنند. از این رو در این سیستم سلول بندی جامعه که انقلاب اجتماعی با وجود آن عملا ناممکن است و اشاعه افکار و ایدئولوژی مترقی و کمونیستی در آن به در بسته می خورد برعکس ایدئولوژی طبقات ستمگر حاکمه، سرمایه داری با بهترین راندمان در آن اثر می کند. بنابراین این شکل و صورت بندی اجتماعی حاوی محتوایی به قرار زیر است: ایدئولوژی سرمایه داری.

استقلال و جدایی واقعی این سلولها از دنیای بیرون نسبی است. یعنی تا آنجا مستقل و واقعا جدا هستند که سوخت و ساز نظام کهنه،(نه فقط سوخت و ساز اقتصادی بلکه مهمتر از آن سوخت و ساز ایدئولوژیک) را خدشه دار نکنند. بنابراین می توان گفت که ما با مجموعه ای بی شکل و بی هویت متشکل از تعداد زیادی "چاردیواری اختیاری" طرف نیستیم بلکه برعکس با یک سیستم اجتماعی طرفیم که هر سلولش را به میزان کافی تغذیه می کند تا بتواند به حیاتش ادامه دهد. اما آنچه در هر سلول می گذرد جدا و مستقل از جامعه بیرون نبوده بلکه انعکاسی از آن است. بنابراین در این سلولها افکار مترقی و انقلابی و مخالف با وضع موجود به صورت خودجوش ابداع نمی شود و رشد نمی یابد که برعکس دقیقا تمام زباله دان ایدئولوژیک نظام حاکم در هر چاردیواری خالی می شود و محتوای فکری و عقیدتی هر سلول و به عبارتی هر انسان را تشکیل می دهد. حال این تفکرات و این ایدئولوژی به نفع این انسانها باشد(از طبقات ستمگر باشند) و خواه نباشد(از طبقات و اقشار محروم و تحت ستم باشند).

نتیجه گیری ای که از بررسی ماهیت این اتمیزاسیون حاصل می شود به ما می گوید پشت این حرف که "هرکسی عقاید خود را دارد. من به نظر تو احترام می گذارم" علاوه بر مسئله سلول بندی و تغییر نوع روابط اجتماعی در نظام سرمایه داری مسئله دومی نیز نهفته است که بسیار از مسئله اول مهم تر و مبرم تر نیز هست. و آن این است که این نظرات شخصی و این سیستم شخصی که افراد برای خود ساخته اند از مصالحی با جنس ایدئولوژی حاکم تشکیل شده است و چیزی فارغ از جامعه و بدور از مسائل جاری آن نیست. اینکه "هرکس برای خود نظرای دارد و ... " را ممکن است یک مارکسیست بشما تحویل دهد و البته ممکن است یک بسیجی! هر دو در شکل یکسانند. اما محتوی حرفها که از زد و خورد اجتماعی بیرون تعیین می شوند طبعا متفاوت اند. اما مهم اینجاست که یک طرفدار نظام فعلی وقتی این سخنان را می گوید آگاه است که نظام حاکم با این صورتبندی اجتماعی و لاجرم با این جملات کذایی هماهنگ و مانوس است اما این عزیزی که خود را مارکسیست(و چه بسا به علاوه لنینیست) نیز می نامد نمی فهمد که نظامی که او در پی آن است(سوسیالیسم) برای بنا شدن بر خرابه نظام فعلی باید خود این صورتبندی اجتماعی را نیز زیرو رو کند و این حرف زدن او به این سبک به معنی تایید نظام فعلی، صورت بندی اجتماعی فعلی و نهایتا کلیت وضع فعلی است!

حال می خواهم کمی بیشتر به این مسئله بپردازیم که محتوای ایدئولوژیکی این "چاردیواری اختیاری" ها را چه چیزی تشکیل می دهد. این را می توان بخوبی بنا بر تجربه بحث تشخیص داد. خرافات و مذهب، جهل و بی خبری نسبت به اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی، سیاست گریزی، ترس و جبن، تن دادن به وضع موجود، افکار نژاد پرستانه و مردسالارانه و ... محتویات تفکرات و ایده های غالب هر سلول است. این است که مثلا انتظار ندارم با زن یا دختری بحث نکنم – که البته در ابتدا همان جملات کذایی را خاطر نشان کرده است – و بعد از او جز قبول و تن دادن به وضعیت فعلی اش و حتی ارزش دانستن آن! چیز دیگری بشنوم. به همین سبک در بحث با یک کارگر نمی شود امید زیادی داشت که جز ستایش سبک فعلی که به هر حال یک "بخور و نمیری" به او می رساند حرف تازه ای نیز بشونم! همین قضیه و کما بیش برای کلیه اقشار تحت ستم جامعه قابل تعمیم است. می توان گفت در هر سلول که بر طبق مدل ایدئولوژیک حاکم و بر اثر کارکرد دستگاههای ایدئولوژیک آن شکل گرفته، مذهب نقشی اساسی و مهم ایفا می کند. همینجاست که بعضی به اصطلاح کمونیستها با چهره ای حق به جانب و شاداب بلند بلند فریاد برمی آورند که: "به به! دیدید بالاخره تلاشهای ما(!) به سرانجام رسید. مردم در ایران به ماهیت ارتجاعی مذهب پی بردند و آن را به امری خصوصی تبدیل کردند." و البته منظور آنان این است که در این پروسه – که البته به دروغ و ریاکاری خود را در آن دخیل می دارند – مذهب به امری خصوصی هر انسان بدل گشته است و البته این گامی است به پیش! باید درباره این اظهار نظر گفت که جز مزخرف محض چیز دیگری نیست. زیرا اینان دقیقا نمی توانند تشخیص دهند که مذهب هرچند در در حصار فردی منعکس شده است ولی این مذهب چیزی نیست جز موجودیت اجتماعی آن، با همان کارکرد و با همان نتایج و فجایعی که به بار می آورد و اگر جز این بود مذهب چگونه می توانست به حیات و بازتولید خود در جامعه ادامه دهد و آیا نمی بایست با این سبک و سیاق تا به حال نابود می شد. این رفقا فکر می کنند کارکرد اجتماعی مذهب فقط در نماز جمعه، تاسوعا و عاشورا و نظری پختن و حج رفتن و ... نمود پیدا می کند که البته این فقط توجه به فرمها و پی نبردن به محتواست. از سوی دیگر حتی کسانی که می گویند: البته هر کس عقاید خود را دارد و ... هم ابدا منکر شرکت خود در این مراسم اجتماعی مذهبی نیستند بلکه آن را نیز نوعی از "استقلال عقاید" و جزئی از "چار دیواری اختیاری" خود می دانند. البته لازم نیست که بگوییم که آنان چه چیزهای دیگری را نیز نوعی از "چار دیواری اختیاری" ها می دانند! این یک درک لیبرالیستی و بورژوازی از محدوده های شخصی است. بر عکس بنا بر اسلوب علم مارکسیسم همه محتوی فکری هر سلول، نشئت گرفته از نظامهای اجتماعی حاکم و در راستای تداوم آنها هستند. و تا وقتی که نظام اجتماعی مبنی بر بندگی و استثمار و بندگی انسانها حاکم است ماهیت این "استقلال عقاید" و این "داشتن حریم شخصی" نیز در هر نوع اش چیزی نیست جز نوعی از بردگی و جلوه ای از تخاصم طبقاتی حاکم بر جامعه و دقیقا به معنای تحت تاثیر مظالم جامعه بودن.

همانطور که اشاره شد شرایط "اتمیزاسیون" جامعه در کشوری مثل ایران بسیار کمتر از کشورهای پیشرفته و دموکراتیک است. اینکه چرا اینگونه است به نظر من برمی گردد به سابقه و شرایط رشد ناموزون سرمایه داری در کشورها. و این صرفا تفاوتها در شکل را بیان می کند در حالی که ممکن است در محتوای این اتمیزاسیون که در بالا بطور مفصل شرح آن رفت تفاوتهای عمده ای موجود باشد. اما اینکه چرا در ایران و دیگر کشورهای تحت سلطه حتی با پایین تر بودن اتمیزاسیون از لحاظ کمی، ضرر آن به امر انقلاب بسیار بیشتر از اتمیزاسیون در کشورهای پیشرفته است را باید در محتوای آن جست. زیرا این کشورها به عنوان کشورهایی که عامل عینی انقلاب در آنها شکوفان شده است و حلقه های ضعیف تر نظام امپریالیستی جهانی را تشکیل می دهند، باید خط شروعی برای انقلاب جهانی پرولتری باشند. اما شرایط ذهنی حاکم بر جامعه که شامل آنچه بصورت ارگانیک و سیستماتیک در هر سلول بازتاب می شود نشان دهنده آمادگی انقلابی نیست. یعنی اینکه جنبش های سیاسی که باید به رشد شرایط ذهنی انقلاب همپای شرایط عینی آن بپردازند و استعدادهای انقلابی توده ها را با شرکت آنها در صورت بندی های نوین اجتماعی بصورت بالفعل در بیاورند در این امر ناموفق بوده اند. در عوض نظام حاکم توانسته است بخوبی از خلاء موجود استفاده نموده و راهها را بروی بروز آگاهی انقلابی و مترقی ببندد. وظیفه نیروهای انقلابی در بدایت امر این است که برای راهیابی ایدئولوژی انقلابی در میان طبقات تحت ستم و اقشار محروم خلق باید بر این صورت بندیهای اجتماعی که ماهیتا در نظر و در عمل در تضاد با خط تغییر آگاهانه وضع موجود به وسیله یک انقلاب اجتماعی است فائق بیایند وگرنه نمی توان موجب شکل گیری و رشد جریانی شد که می خواهد با در دست داشتن آگاهی رهایی بخش طبقه کارگر، متشکل، منسجم و با اتکا به اصولی چون تعاون، ایثار و همبستگی که سرتاپا با صورتبندی فعلی جامعه مغایرند، نظم نوین را جایگزین اوضاع فعلی نمود.

گورکن

شهریور 87

۹ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام و عرض خسته نباشيد: مجموعه وبلاگ‌های هواداران سازمان فدائيان (اقليت)، شامل جديدترين اخبار و تفسيرهای خبری، طرح و داستان و شعر و طنز، کتابخانه و نشريات و مطالب ديگر در دسترس شماست. برای هر چه پربارتر شدن اين مجموعه شما را دعوت به نظر دهی و همکاری می‌کنيم

ناشناس گفت...

این جماعت حرف مفت زیاد می زنه..تو به دل نگیر رفیق جون!
d:

ناشناس گفت...

با سلام
این بهترین نوشته ای است که من تا کنون از یک اندیشمند ایرانی خوانده ام. بدون تعارف. دریغ که تاکنون با این سایت آشنائی نداشته ام.
در ژرفکاوی و ژرف اندیشی نویسنده نمی توان مبالغه کرد. دست مریزاد! اما نکاتی در مقاله وجود دارند که دلم می خواهد در باره انها باندیشم و نظرم را اعلام کنم. نه به قصد خرده گیری و تخریب عزت نویسنده، بل اولا به قصد به محک زدن نظرات خود، ثانیا به نیت برقراری دوستی پایدار.
وقتی نظراتم را نوشتم برای تان می فرستم.
موفق باشید.

ناشناس گفت...

با سلام
بخش اول نظردهی در بهترین حالت، به عنوان تکمیل نظرات در مجموع درست نویسنده محترم:

"البته نظر من این است و نظر تو آن، نظرها با هم متفاوت است و من به نظر تو احترام می گذارم."

نویسنده محترم در توضیحاتش حق دارد، ولی این حکم ـ بلحاظ محتوا ـ تازگی ندارد.
اگر ما تئوری شناخت سعدی و بویژه حافظ را در نظر گیریم، به ندانمگرائی (آگنوستیسیسم) و رلاتیویسم جدی برخورد می کنیم که امروزه از سوی تئوری شناخت امپریالیستی (فوکویاما) به عنوان گرایش معرفتی نو به خورد مردم داده می شود.

اکنون بهتر است برای روشن شدن قضیه مختصری راجع به کارکردی از نظام سرمایه داری که "اتمیزاسیون" خوانده می شود چند کلامی حرف بزنیم. سرمایه داری انسانها و جامعه انسانی را از هم متلاشی می کند.
نظرات نویسنده محترم درست است.
اما ایندیویدوئالیسم (فردگرائی) مثل هر پدیده دیگر باید در روند توسعه اش در نظر گرفته شود.
بورژوازی در نبرد ضد فئودالی خویش ـ بمثابه طبقه ای انقلابی و طرفدار پیشرفت اجتماعی ـ با هومانیسم آغاز به کار می کند و پرچم معنوی انقلاب بورژوائی را غول هائی از قبیل کانت و هگل و هولباخ و فویرباخ و غیره بدوش می کشند. انسان مولد در نظام فئودالی بمثابه رعیت با گاو و گاوآهن یکی تلقی می شود.
فردگرائی بورژوائی برابری فرمال انسان ها را و فردیت آنها را بر بیدق رهائی بخش خویش می نویسد و توده های زحمتکش را از مرحله چیزوارگی به مرحله آدموارگی ـ هر چند فرمال ـ ارتقا می دهد. فرمال را نباید با فرمالیته یکی انگاشت. این خدمت بورژوازی را نباید دست کم گرفت و بر شانه های همین انسان آدمواره است که سوسیالیسم بنا خواهد شد، نه بر شانه های رعایای چیزواره، در بهترین حالت، نوکرواره.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر برای همین ارتقای کیفی زحمتکشان بلشویک ها سرمایه مادی و معنوی (اعتباری) خارق العاده ای را بکار انداختند. ما نباید بورژوازی آغازین را با بورژوازی واپسین و معاصر یکی تلقی کنیم. مارکسیسم بر دستاوردهای معنوی بورژوائی (فلسفه هگل و فویرباخ و غیره، اقتصاد کلاسیک بورژوائی انگلیس، سوسیالیسم اوتوپیکی اون، فوریه و غیره) بنا می شود.

ناشناس گفت...

نظردهی: بخش دوم
1. "اتمیزاسیون"
مفهوم «اتمیزاسیون» بی تردید یک مفهوم فیزیکی و یا شیمیائی است.
در تارنمای دیگری نیز اخیرا دیده ام، ولی نمی دانم که برای توضیح پدیده های اجتماعی مناسب است و یا نه.
در فیزیک ـ که من اطلاع زیادی از آن ندارم ـ در رآکتورهای آزمایشگاهی مدرن فلزات و یا مولکول های ارگانیک بمباران نوترونی می شوند، پیوندهای فلزی و مولکولی از هم می گسلند و اتم ها آزاد می شوند. اتم و یا رادیکال (در مورد مولکول های ارگانیک) بی تاب مطلق است، با سرعت نور به راه می افتد و هر چه سر راه ببیند، تجزیه اش می کند تا جفتی بیابد و خود را به سکون دیالک تیکی برساند. ما در همین روند دیالک تیک حرکت و سکون را به بهترین وجهی می توانیم مشاهده کنیم.
فلسفه امپریالیستی می کوشد که با مفاهیمی از علوم طبیعی به توضیح مسائل جامعه بشری بپردازد و ماتریالیسم تاریخی را از عرصه بدر کند.
مثال: بیولوژیسم، سوسیال ـ داروینیسم، آنتروپولوژیسم، تئوری جمعیت، تئوری نژاد و غیره (مراجعه کنید به مجله هفته و یا وبلاگ دایرة المعارف روشنگری)
البته نظر نویسنده محترم درست است.

2. رابطه های انسانی را به سطح کیفی نازلتری تقلیل می دهد و رابطه انسانها را بسوی یک رابطه صرفا تجاری و مبتنی بر کارکرد سود سوق می دهد. آدمها با هم رابطه برقرار می کنند و جور می شوند تا جایی که معامله شان به هم جوش بخورد یا بتوانند از هم بهره های اقتصادی بکشند. حتی رفتارهای اجتماعی اولیه انسانی، مثلا مسئله جنسی و عشقی به یک رابطه تجاری تبدیل می شود- حتی اگر طرفین این را به صراحت اقرار نکنند.

تحلیل نویسنده محترم ستودنی و درست است، ولی این تحلیل اگر از صراحت مارکسیستی ـ لنینیستی نگذرد، می تواند بویژه در جوامع ماقبل سرمایه داری و یا در حال گذار به سرمایه داری آب به آسیاب ارتجاع فئودالی ـ بنده داری بریزد.
سرمایه داری را فقط اگر از موضع سوسیالیستی مورد انتقاد قرار دهیم، ترقی طلبانه است و گرنه ارتجاعی می تواند باشد.
چون همین روابط منحط کاپیتالیستی در مقایسه با روابط بنده داری و فئودالی هزاران گام به جلو است.
مارکس در مقابل مدافعان فئودالیسم در آلمان عقب مانده آن زمان به دفاع از ـ حتی ـ استثمار کاپیتالیستی برمی خیزد.
با پوزش.
تا بعد.

ناشناس گفت...

حکم
سرمایه داری رابطه انسانها را بسوی یک رابطه صرفا تجاری و مبتنی بر کارکرد سود سوق می دهد.

نظردهی
• آنچه در این تز دوست مان بظاهر مذموم و ناپسند جلوه می کند، بسط و تعمیم بنیادی ترین دیالک تیک طبیعت و جامعه است که به دیالک تیک داد و ستد معروف است.
• همین دیالک تیک موتور همه واکنش های شیمیائی، بیوشیمیائی و اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی و غیره است.
• سعدی ـ نماینده بی بدیل دیالک تیک خودپو در قرون وسطای شرق ـ برای این دیالک تیک حتی در روز محشر و حتی در مورد خدا اعتبار قائل می شود.
• (مراجعه کنید به خودآموز خوداندیشی در وبلاگ دایرة المعارف روشنگری)
• هر اتمی پس از اتمیزاسیون که ذکرش در بالا گذشت، دیوانه وار با سرعت نور به راه می افتد تا به ازای الکترونی که داده، ستد درخوری (الکترونی) دریافت کند و تا نستاند، آرام و قرار نمی گیرد.
• در هیمن دیالک تیک بنیادی داد و ستد است که واکنش ها قوام می یابند و توسعه و تکامل و تغییر و تحول تحقق می یابد.
• روند حیاتی جذب و دفع انسان و جانوران و گیاهان، چیزی جز بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد نیست:
• دیالک تیک جذب و دفع ـ در همه انواع آن.
• دیالک تیک جذب اکسیژن و دفع گاز کربنیک، برای مثال، چیزی جز بسط و تعمیم دیالک تیک ستد و داد نیست.
• آنچه دوست مان به عنوان رابطه تجاری مبتنی بر سود مذموم می داند و مقبول هم جلوه می کند، موتور تحول هستی است و بر دیالک تیک داد و ستد مبتنی است که در هیچ جامعه ای از بین نمی رود.
• رابطه ای که تحت سیطره دیالک تیک عینی هستی برقرار نشود، فقط می تواند رابطه ای انتزاعی باشد و لاغیر.
• فرق مارکس با سوسیالیست های اوتوپیکی درست در همین جا ست.
• مارکس علمی تر از هر عالم علوم طبیعی است و امپیریست تر از هر امپیریستی است.
• سوسیالیسم مارکس نه در کله و نه بنا بر محصولات کله (رؤیا و اوتوپی)، بلکه براساس قوانین توسعه واقعی و عینی طبیعت و جامعه بنا می شود.
• ارنست بلوخ به یاوه می کوشد تا مارکسیسم را جزو اوتوپی های اجتماعی جا بزند.
• مارکسیسم گذار از اوتوپی به علم است، نفی دیالک تیکی اوتوپی است.
• حتی داد و ستد نابرابری که در بدترین و خشن ترین فرم آن در جامعه برده داری صورت گرفته، یک ضرورت عینی و اجتماعی بوده است تا نیروهای مولده توسعه یابند و بشر از سیطره قوای طبیعی رهائی بیشتری کسب کند.
• من نمی خواهم روده درازی بکنم.
• بقیه را خواننده باید خود باندیشد و اگر خواست وارد بحث شود.

ناشناس گفت...

• حکم: می شود در جامعه ایران به قسمت عمده مسئله عشق و ازدواج اینگونه نگریست. پسران برای بهره کشی جنسی از جنس مخالف خود "عاشق" می شوند، برای آنکه به این خاطر پول خرج فاحشگان نکنند و دختران برعکس برای ولخرجیهای پسر طرف خود حاضرند دل به دریای عشق بزنند.
• نظردهی: با اینکه هسته معقول و حقیقی در این حکم دوست مان وجود دارد، ولی مسئله را بشدت ساده می کند. البته تقصیر هم ندارد. چون در مثل مناقشه نیست.
• در همین حکم چندین عیب هست:
• اولا تفاوت کیفی روابط (با فاحشه و غیرفاحشه) از نظر دور می ماند.
• ثانیا زن بمثابه عنصری بی هویت تلقی می شود که کالاواره منتظر مشتری پولدارتر است و فاقد شخصیت و هویت فردی و طبقاتی و اجتماعی است.
• ثالثا عشق در نیاز جنسی خلاصه می شود.
• رابعا تنها رابطه میانانسانی که عمده می شود، رابطه مبتنی بر بهره کشی است.
• حکم: همانطور که گفته شد این جمله که "البته من به تفکرات شما احترام می گذارم" در وهله اول به این معناست که ما در جامعه ای که افراد دوست دارند دیوارهایی بدور خود بکشند و خود را از مخاطرات دنیای بیرون حفظ کنند زندگی می کنیم.
• نظردهی: با اینکه نظر دوست مان درست است، ولی احترام به افکار دیگری معنائی وسیعتر از این انعکاس ساده دارد.
• احترام به افکار غیر به معنی نسبی کردن افکار خویش می تواند باشد، به معنی امکان تصحیح و تجدید نظر در افکار خویش.
• به معنی ارزش فردی و شخصیتی قائل شدن به طرف مقابل.
• به معنی برخورد دموکراتیک به دگراندیشی طرف مقابل.
• به معنی برخورد درست به دیالک تیک عینی و ذهنی و نقش تعیین کننده قائل شدن به عینی.
• به معنی رفع پذیری ایرادات و معایب معرفتی ـ نظری.
• چون تبدیل بورژوائی به پرولتری (تحول عینی) بمراتب دشوارتر است تا تغییر تفکر بورژوائی یک پرولتر و یا حتی خرده بورژوا.
• بحث و اقناع متقابل هم از همین رو ست.

• حکم: حقیقت این است که با فردگرایی هیچ استقلالی کسب نمی شود.

• نظردهی: فرد در جامعه بورژوائی بمثابه شهروند را نباید دست کم گرفت. برای ساختمان جامعه سوسیالیستی به شهروند نیاز اساسی وجود دارد. شهروند بمثابه فرد در دیالک تیک کلکتیو ـ فرد عمل می کند که در تحلیل نهائی نقش تعیین کننده به عهده توده (کلکتیو) است، اما بدون فرد (شخصیت) نمی توان به نفی دیالک تیکی جامعه طبقاتی نایل آمد. شهروند آگاه به حقوق شهروندی، حقوق اولیه و حقوق بشر و غیره باید تربیت شود. جوامعی که با بقایای فئودالی دست به گریبانند، مثل جمهوری خلق چین (کشورهای دیگر که جای خود دارد) کار برنامه ریزی شده تربیتی عظیمی را در زمینه تربیت شهروند آغاز کرده اند (مراجعه کنید به وبلاگ دایرة المعارف روشنگری، نوشته های مربوط به چین از برگمن و غیره)

ناشناس گفت...

• حکم: هیچ مصونیتی از دست یازی های اجتماعی به محدوده فردی اشخاص بدست نمی آید.

• نظردهی: حکم دوست مان به خودی خود درست است، ولی خالی از ایراد نیست.
• نظر ایشان درست است، برای اینکه ما همواره با دیالک تیک جزء و کل، با دیالک تیک فرد و جامعه سر و کار داریم: دیالک تیک فرد و جامعه (ماتریالیسم تاریخی) به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل (ماتریالیسم دیالک تیکی) است.
• جزء (فرد) نمی تواند از دستیازی های کل (جامعه) مصون بماند.
• فرمولبندی ایشان نادقیق است، برای اینکه در دیالک تیک جزء و کل (در دیالک تیک فرد و جامعه)، جزء (فرد) هیچکاره نیست، اگرچه ـ در تحلیل نهائی ـ نقش تعیین کننده از آن کل (جامعه) است.
• اگر جزء (فرد) در داربست دیالک تیک فرد و جامعه هیچکاره باشد، دیالک تیک فرو می پاشد:
• چون دیالک تیک هرگز عضو انگل و هیچکاره نمی پذیرد.
• هر قطب دیالک تیک باید نقش خاص خود را ایفا کند، ایفا هم می کند.
• در تارنمای دایرة المعارف روشنگری ضمن بررسی اشعار و آثار شعرای قدیم و جدید این مسائل دیالک تیکی توضیح داده می شوند.

• حکم: بر عکس این خود نوعی از ظلم و استثمار نسبت به انسانهای طبقات تحتانی و در عوض دل خوش کردن آنها به داشتن همین "چاردیواری اختیاری" است.

• نظردهی: این حکم دوست مان هم ضمن درست بودن، رئالیستی نیست.
• چون به دستاوردهای هرچند فرمال بورژوائی کم بها می دهد.
• آنچه نادیده گرفته می شود، برایش سیلی از خون بهترین فرزندان بشریت جاری شده است: روبسپیرها به گیوتین سپرده شده اند و هزاران رزمنده انقلاب فرانسه و غیره فدا شده اند.
• برای جلوگیری از همین آزادی های فرمال بورژوائی گالیله با خفت به زانو درآمده و برونو بربرمنشانه به تل آتش سپرده شده است.
• دلیل:
• اولا در دیالک تیک فرم و محتوا، فرم هیچکاره نیست، به همان دلیل ذکر شده دربالا.
• ثانیا آزادی های فردی و اجتماعی دیالک تیکی را با هم تشکیل می دهند و یکی بدون دیگری نمی تواند تحقق یابد.
• ثالثا توسعه هر پدیده طبیعی و اجتماعی سیری روندی دارد، مرحله به مرحله است، از تغییرات کمی به تغییرات کیفی، از تحولات تدریجی به تحولات ناگهانی می گذرد.
• بدون تغییرات کمی و تدریجی تحول کیفی و ناگهانی و جهشی میسر نمی شود. بدون تحولات کیفی، تغییرات تدریجی و کمی بدرد نمی خورند.
• همه چیز باید در داربست دیالک تیک مربوطه درک شود و توضیح داده شود. مطلق کردن یک قطب و یک جنبه دیالک تیک، راه را به تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) هموار می کند و به اشتباهات خطرناک و مهلک منجر می شود.

ناشناس گفت...

با سلام و تبریک سال نو

ببخشید که نتوانستم به بحث با گورکن عزیز ـ تنها دوستی که در سیاره سرگردان دارم ـ ادامه دهم.

تا بعد