۱۳ مهر ۱۳۸۷

استالینیسم و مسئله بروکرسی در جامعه سوسیالیستی

سند تاریخی

استالینیسم

و مسئله بروکراسی

در جامعه سوسیالیستی

"رساله ای از چریکهای فدایی خلق ایران"


استالین هدف درجۀ اول حملات سوسیالیست های راست و مبلغان بورژوازی علیه کمونیزم است. آنان از استالین شبح هولناک ساخته اند و درباره به اصطلاح دیکتاتوری های او، کتابها و مقاله های بسیار نوشته اند و حتی او را "خودکامۀ سنگدل و دیوانه"(1) لقب داده اند و با هیتلر و دیکتاتورهای دیگر مقایسه کرده اند. آنها با تأثر و تاسف از زندانها، اردوگاههای کار اجباری، دادگاهها و اعدامهای زمان استالین یاد می کنند و می گویند این همه ناشی از شخصیت خودکامۀ استالین است. برخی از اینها حتی شکنجه گاه استالین هم اختراع کرده اند و دروغ پردازی را به جایی رسانده اند که حتی مرگ سوردلف را هم به استالین نسبت می دهند (2) و تبهکاران قاتل ماکسیم گورکی را که ماهیت شان کاملا شتاخته گردید وابسته به او می دانند.(3) پس از پیدایش رویزیونیزم جدید(رویزیونیزم خروشچفی) نیز حزب کمونیست اتحاد شوروی و بسیاری از احزاب کمونیست رویزیونیست جهان، همزمان با سوسیالیستهای راست و مبلغان بورژوازی به تکفیر استالین پرداختند و او را مطلقا رد کردند. اگر چه دروغ سازی سوسیالیست های راست و مبلغان بورژوازی خود سبب می شود که ما حتی در اصالت هومانیزم بورژوازی آنان نیز شک کنیم و ماهیت رویزیونیزم جدید نیز نشان میدهد که حملۀ رویزیونیستهای خروشچفی آغاز و نقطه شروع ارتداد آنان نسبت به مارکسیسم – لنینیسم است ولی باز این سئوال باقی میماند که استالین کیست و استالینیزم چیست؟

استالین یکی از رهبران انقلاب اکتبر و یک مارکسیست – لنینیست بزرگ است. او نمونه یک انقلابی صادق و یک مبارز محکم و سرسخت است که در میان مبارزات توده ها آبدیده شده است. او در یک خانوادۀ کارگری – دهقانی به دنیا آمد(1879) و پدرش ابتدا یک کفشدوز پیشه ور و سپس کارگر کارخانه کفاشی بود. استالین را از آغاز به دبستان علوم دینی و سپس به دبیرستان علوم دینی فرستادند. اعتراض نسبت به مدرسۀ علوم دینی نخستین سنگ بنای شخصیت انقلابی استالین بود. او در پانزده سالگی به مارکسیسم گروید (1894) و چنانکه خود در این باره می گوید:

"از سن پانزده سالگی، یعنی از همان هنگامیکه با گروههای مخفی مارکسیستهای روس که در آن موقع در ماورای قفقاز زندگی می کردند ارتباط پیدا کردم داخل جنبش انقلابی شدم. این گروهها در من تاثیر عمیقی داشتند و طعم ادبیات مخفی مارکسیستی را به من چشاندند."(4)

در هیجده سالگی استالین در راس محفلهای مارکسیستی دبیرستان علوم دینی قرار گرفت و در نوزده سالگی به حزب سوسیال دموکرات روسیه در تفلیس پیوست(1898). او برخلاف بسیاری از رهبران انقلاب اکتبر هرگز راهی مهاجرت نشد و همواره در داخل جامعه مبارزه کرد. خود در این باره می گوید:

"من سال 1898 را به خاطر میآورم، هنگامی که برای اولین بار محفلی از کارگران تعمیرگاههای راه آهن را به من واگذار نمودند. اینجا، در محیط این رفقا برای اولین بار تعلیم جنگ انقلابی دیدم. کارگران تفلیس اولین معلمین من بودند."(5)

استالین سالها در سرزمین های ورای قفقاز بطور فعال در مبارزات توده ها شرکت داشت و چندین روزنامۀ محلی را میگرداند، تا اینکه در سال 1912 بنا به پیشنهاد لنین به ریاست دفتر کمیتۀ مرکزی روسیه انتخاب شد و مدیریت روزنامۀ پراودا در پترزبورگ را به عهده گرفت و بصورت یکی از رهبران حزب در آمد. استالین از 1901 تا انقلاب فوریه 1917 به صورت مخفی زندگی میکرد و صرفا یک انقلابی حرفه ای بود. در این مدت او 7 بار بازداشت گردید و 6 بار او را به سیبری تبعید کردند که 5 بارش را از تبعید گریخت. شخصیت و اندیشه انقلابی استالین همواره مورد توجه لنین بود و بنا به پیشنهاد لنین کنفرانس حزب سوسیال دموکراسی روسیه در پراگ او را غیاباً به عضویت کمیته مرکزی حزب و ریاست دفتر کمیته مرکزی روسیه انتخاب نمود. در این موقع استالین در تبعید بود و لنین دستور داد که وسائل فرار او را فراهم کنند. استالین همواره به خط مشی لنین در حزب سوسیال دموکرات روسیه وفادار بود و همواره در راه آن سرسختانه مبارزه میکرد. او همیشه یک بلشویک مبارز بود و برخلاف بسیاری از رهبران حزب هرگز به فراکسیونهای دیگر حزب سوسیال دموکرات کوچکترین گرایشی نشان نداد. استالین در زمان لنین به دبیر کلی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتخاب شد و از سال 1917 تا هنگام مرگ لنین همواره مهمترین وظایف حزبی و دولتی اتحاد شوروی را به عهده داشت. پس از مرگ لنین نیز بزرگترین ادامه دهندۀ راه او و بزرگترین سازندۀ سوسیالیسم در اتحاد شوروی بود. او پس از مرگ لنین 29 سال زمام امور شوروی را در دست داشت و در این مدت با نابود کردن کامل تولید خصوصی (بورژوایی و خرده بورژوایی) و صنعتی کردن اعجاب انگیز کشور شوروی، مرحله انقلاب سوسیالیستی را به انجام رساند. در زمان استالین اقتصاد شهری (صنعت و بازرگانی و امور مالی) از دست بورژوایی بکلی خارج شد و کاملا پرولتریزه گردید. در اقتصاد روستایی کولاک ها عموماً نابود شدند. تولید مستقل به کلی از بین رفت و اقتصاد اشتراکی(کالخوز) و مالکیت تمام خلقی (ساوخوز و غیره) جای آن را گرفت. در زمینۀ سیاسی و ایدئولوژیک استالین به نبرد سختی با انحرافهای چپ و راست بورژوائی درون پرداخت و در این نبرد اگر چه حد اعلای خشونت را بکار برد و پیروزیهای بزرگی بدست آورد، ولی سرانجام سالها پس از مرگش از دست آنان شکست خورد و انحراف بورژوائی رویزیونیزم جدید (رویزیونیزم خروشچفی) بر استالین پیروز شد. علت اصلی شکست استالین اشتباه او در شناخت ماهیت این انحرافات و نیز روش نادرست او در در مبارزه با منحرفین بود و این موضوع را ما چند سطر پائین تر روشن خواهیم ساخت. از نظر سیاست خارجی نیز استالین بزرگترین شکست دهنده فاشیسم هیتلری بود. او سهم عظیمی در قلع و قمع آلمان هیتلری و رهائی طبقه کارگر کشورهای اروپای شرقی داشت. واقع بینی استالین در استفاده از تضاد بی امپریالیستها و تشکیل جبهۀ متفقین با آمریکا و انگلستان و در عین حال آگاهی بر ماهیت سوداگری آنان و اشغال به موقع سرزمینهای اروپای شرقی، سهم او را در پیروزی طبقه کارگر شوروی و اروپای شرقی و نیز پیروزی تمام خلقهای جهان بر فاشیزم هیتلری بیشتر می کند. استالین تجسم ارادۀ آهنین پرولتاریای رزمندۀ اتحاد شوروی بود.

اما استالینیزم چیست؟ سوسیالیستهای راست و مبلغان بورژوازی استالینیزم را ناشی از به اصطلاح استبداد و قلدرمآبی شخص استالین می دانند. رویزیونیستهای جدید نیز خود توجیه مشخصی از استالینیسم ندارند و در این مورد تقریبا سخنان سوسیالیست های راست و مبلغان بورژوازی را تقلید می کنند. تصور اینان با درک ماتریالیستی – دیالکتیکی تاریخ کاملا مخالف است. استالینیزم یک جریان تاریخی – اجتماعی است. استالین مجموعا در حدود 55 سال فعالیت حزبی داشته است. از این مدت 11 سال رهبری مبارزات انقلابی باکو، تفلیس و غیره را به عهده داشته، از شش سال قبل از انقلاب اکتبر در شمار رهبران درجه اول حزب و انقلاب شوروی بوده و پس از انقلاب تا زمان مرگ لنین مهمترین مسئولیتهای حزبی و دولتی را به عهده داشته و پس از مرگ لنین 29 سال رهبر حزب و دولت اتحاد شوروی بوده. اگر بپذیریم که ویژگی های شخصیت استالین سبب شده تا او چنین موقعیت هایی داشته باشد، صرف نظر از علت وجودی این ویژگی ها، این سئوال باقی می ماند که چه چیز امکان بروز و رو آمدن به چنین شخصیتی داده؟ آیا در هر زمانی و در هر مکانی این تیپ شخصیت میتواند چنین موقعیتهایی را بدست آورد؟ مسلما تنها چیزی که امکان رو آمدن و ابراز وجود به شخصیت استالین داده ضرورت های مشخص اجتماعی است. در زمانی که شخصیت سیاسی استالین نشو و نما می یافت و به رهبری حزب و دولت می رسد، عظیم ترین نبرد اندیشه های تاریخ و عظیم ترین مبارزات طبقاتی تاریخ، در زمان او و در حول و حوش او جریان داشت. در خود روسیه و در جریان مبارزات انقلاب؛ غولهایی چون پلخانف، زاسولیچ، مارتف، بوخارین، تروتسکی و غیره وجود داشتند. در این میان چه چیزی سبب شد که استالین به اوج برسد؟ مسلما همان چیزی که فرمان افول شخصیت عظیمی چون پلخانف را صادر کرد، یعنی ضرورتهای اجتماعی. اما باز به این سئوال پاسخ نداده ایم که استالینیزم چیست. میتوان گفت اگر لنینیزم، مارکسیسم – لنینیزم عصر دیکتاتوری پرولتاریا و ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی است. ویژگی جریانات و مبارزات اجتماعی این دوران دقیقا در استالینیزم منعکس است. استالینیزم خط مشی و ایدئولوژی دوره ای از مبارزات تاریخی پرولتاریای شوروی است که خلق شوروی در دو جبهۀ مختلف می جنگید. یکی در جبهه داخلی علیه کولاک ها و بقایای بورژوازی در جامعه شوروی و یکی دیگر در جبهۀ جهانی علیه دولتهای امپریالیستی. خشونت پرولتاریای شوروی در تنگنای این مبارزات سخت و بی امان است و اشتباهات استالینیزم، اشتباهات تاریخی پرولتاریا است که بر اساس قوانین ماتریالیستی دیالکتیکی شناخت، هیچ گریزی هم از آن نمیتوانسته است باشد.

اما اشتباهات استالینیزم چیست؟ اشتباهات استالینیزم اساساً در برخورد با منحرفان داخل حزب بود. استالین در برخورد با آنان دچار دو اشتباه مهم گردید، یکی اینکه او تصور میکرد پس از محو کامل تولید بورژوائی (چه در صنعت و چه در کشاورزی) و محو کامل فعالیت های مستقل (غیر دولتی) مالی و یا بازرگانی در جامعه، دیگر بورژوازی کاملا سرنگون شده است و دیگر در جامعه طبقات متضاد وجود ندارد و تنها خطری که می تواند جامعه شوروی را تهدید کند، خطر هجوم مسلحانه امپریالیزم جهانی است.(6) همین اشتباه سبب می شد که ماهیت طبقاتی منحرفان حزب روشن نگردد و استالینیست ها اغلب آنها را جاسوسان خارجی و غیره می پنداشتند. در حالی که در جامعه سوسیالیستی پس از محو کامل تولید بازرگانی و فعالیت مالی بورژوازی در شهر و روستا، باز بقایای بورژوازی از چند طریق میتواند وجود داشته باشد و یا احیاء شود. یکی از طریق قشر ممتاز جامعۀ سوسیالیستی. این قشر ممتاز تشکیل شده است از قشر بالای روشنفکران و متخصصان عالی که کادرهای بالای حزب، اداری و مدیریت مراکز مختلف تولیدی و غیره را اشغال کرده اند. در جامعۀ سوسیالیستی اگر دیکتاتوری پرولتاریا هشیار نباشد، همیشه امکان دارد که این قشر ممتاز با افزایش تدریجی امتیازات خویش و تعیین حقوقهای زیاد برای خود، به نوع خاص از بورژوازی تبدیل شود که به آن بورژوازی بوروکراتیک میتوان گفت. این قشر ممتاز در جریان رشد خود، اگر با آن مبارزه نشود، سرانجام سوسیالیزم را به کاپیتالیزم تبدیل خواهد کرد و طبعا در کنار آن سرمایه داری طرق ادامۀ وجود و احیای بورژوازی در جامعه سوسیالیستی، تولید و معاملات قاچاق است. در اتحاد شوروی امروز و در بسیاری از کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی، اکنون کارگاههای کوچک مخفی ای وجود دارد که به تولید لباس، اشیای لوکس و غیره می پردازند و آن را مخفیانه در بازار سیاه میفروشند. علاوه بر این، دزدی، بند و بست و استفاده های نامشروع از اموال دولتی نیز رایج است. این نیز نوع خاصی از بورژوازی در جامعۀ سوسیالیستی است که اگر با آن مبارزه نشود روز به روز رشد می کند و توسعه می یابد و سبب احیای سرمایه داری در جامعه می گردد. این دسته از بورژواها با افراد قشر ممتاز یاد شده ارتباط برقرار میکنند، به آنان رشوه می دهند، آنان را می خرند و در نتیجه از موقعیتشان استفاده می نمایند. یکی دیگر از بقایای بورژوازی در جامعۀ سوسیالیستی، ایدئولوژی و نیروی عادت بورژوازی و خرده بورژوازی است که بقول لنین: "از همه جوانب پرولتاریا را محاصره می کند و آن را به تحلیل می برد." روشن است که حزب باید توده ها را در مبارزۀ با این سه دسته بقایای بورژوازی عمیقا و وسیعا مجهز کند. طبعا برای مبارزه با هر یک از این سه پدیده راهها و روش هائی وجود درد که حزب باید با اتکاء بر توده ها از این روش ها استفاده کند. مثلا مبارزه با امتیازات و حقوقهای بالا، تلفیق نسبی کار فکری و بدنی.(7)

مسئولیت مستقیم بوروکراسی در مقابل توده ها، افشاگری زندگی خصوصی روشنفکران و کادرها، جلوگیری از حرفه ای شدن کامل کارهای سیاسی و هنری، مشارکت وسیع و هر چه بیشتر توده ها در همۀ امور دولتی و حزبی، طرح وسیع اختلاف نظرهای حزبی در میان توده ها و ایجاد بحث عمومی در اطراف آن و سرانجام انقلابهای مکرر فرهنگی. لازم به یادآوری است که پشتوانه و ضامن درستی تمام روشهای یاد شده، بسیج بی پروای توده هاست. باید در تمام امور، توده ها را همواره بسیج کرد و از این کار هیچگونه هراسی به دل راه نداد. باید توده ها حق داشته باشند در امور نظارت کنند، قضاوت کنند و تصمیم بگیرند. البته ممکن است توده ها اشتباه کنند، ولی در جریان عمل خواهند آموخت و اشتباهات خود را تصحیح خواهند کرد. یکی دیگر از اشتباهات استالینزیم، در شیوه مبارزه او با منحرفان حزب بود. این اشتباه اساسا از اشتباه اول برمی خیزد. به عبارت دیگر، استالین چون درست نمیدانست که مبارزۀ او با منحرفان مبارزه ای طبقاتی است و در نتیجه درست نمی دانست که چه طبقه ای باید با چه طبقه ای بجنگد بدینجهت در این مبارزه به اندازۀ کافی به بسیج توده ها نمی پرداخت. او در این مبارزۀ خود بیشتر به بوروکراسی متوسل میشد. مثلا چند نفر از منحرفان حزب که در شمار رهبران درجۀ اول حزب بودند، یعنی کامنف، زینوویف، بوخارین و غیره را که از احزاب اخراج شده بودند، بدادگاه سپرد و دادگاه آنان را به اعدام محکوم ساخت. البته اینان مرتکب جنایت شده بودند و چنانگه خودشان پس از اثبات قضیه بدان اعتراف کردند، در ماجرای قتل کیروف کمونیست برجستۀ اتحاد شوروی و کارهای مشابه دیگر دست داشتند. با این حال نباید مانند جنایتکاران ساده با آنها رفتار میشد و مجازات آنان به دستگاه بوروکراسی واگذار می گردید. آنان میبایست از نظر سیاسی میمردند. مثلا زینوویف کسی بود که با لنین کتاب مشترک نوشته بود و چنین شخصی را فقط با یک اعدام ساده نمیتوان کشت. اینان می بایست عمیقا افشا میشدند و برای مبارزه با آنها توده ها وسیعا بسیج می گردیدند. این از نظر تاریخی اهمیت دارد. توده ها در طی یک مبارزه وسیع ضد زینوویف در واقع یک مرحله تکاملی را میگذرانند. اگر هم فرض کنیم که قتل کیروف یک عمل صرفا جنایی است و دار و دسته یاد شده، هیچ توجیه سیاسی ای برای آن نداشته اند، باز این مسئله مطرح است که اینان قبل از قتل کیروف به اندازه کافی انحرافشان آشکار گشته بود و به اندازه کافی خیات کرده بودند.(8) بارها حزب به آنها اخطار کرده بود و بارها توبه کرده بودند، حتی آنان سالها قبل از کیروف از حزب اخراج گشتند. البته تبلیغات زیادی هم علیه آنان شده بود، ولی هرگز یک مبارزۀ وسیع توده ای بر علیه افکار آنان انجام نگرفته بود و مردم در مبارزه با انحرافات فکری آنان وسیعا شرکت نداشتند و در نتیجه کارگر ساده شوروی بخوبی نمیدانست که بوخارین چه میگوید و انحرافات ایدئولوژیکی او از کجا سرچشمه میگیرد. البته گاهی بحث وسیع حزبی در سطح کادرها در مورد این انحرافات در میگرفت و توده ها هم وسیعا از استالین حمایت میکردند. مثلا در بحثی که به پیشنهاد زینوویف و تروتسکی دو ماه قبل از تشکیل کنگرۀ پانزدهم حزب(1927)در گرفت، 724 هزار تن از افراد حزب زینوویف و تروتسکی را محکوم کردند و فقط 4 هزار تن به آنان رای مثبت دادند. ولی این بحثها بهیچ وجه کافی نبود. میبایست اتکای اصلی در مبارزه با انحرافات برروی همین بحثها باشد، نه مجازاتهای حزبی و دولتی، مثلا در حزب کمونیست چین، نظر لیو شائو چی در مورد مخالفت با اشتراکی کردن کشاورزی و دفاع از تولید کنندگان مستقل و کولاک ها شباهت به نظر بوخارین در این مورد دارد. با این تفاوت که بوخارین در کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی دارای اقلیت کوچکی بود، در حالی که لیو شائو چی در کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست چین دارای اکثریت بود. اقلیت مائو به توده های حزبی روی آورد و با بسیج وسیع توده ها به مبارزه با نظریات لیو شائو چی پرداخت. لیو شائو چی در حالی که در راس قدرت بود، از نظر سیاسی کاملا مرد تا اینکه در کنگره بعدی (کنگره نهم) از نظر حزبی هم دچار شکست قاطع گردید. یا مثلا در مورد تروتسکی؛ او را که در کنگره پانزدهم از حزب اخراج کرده بودند (1927)، در سال 1929 کمیتۀ مرکزی حزب، او را به جرم اینکه فعالیت سیاسی غیر قانونی می کند، از کشور شوروی اخراج کرد. این کار در واقع حل بوروکراتیک مسئله بود. تروتسکی میتوانست در شوروی بماند و در همان جا بپوسد. او حتی در زمانی که در حزب دارای قدرت بود در کنگره و کمیتۀ مرکزی از یک اقلیت کوچک برخوردار بود. از نظر توده ای نیز، او در تمام مباحثات توده ای حزبی شکست فاحش میخورد، مثلا در مباحثه ای که قبل از کنگرۀ دهم در زمان حیات لنین در گرفت(1921) ، یا در مباحثه ای که قبل از کنگرۀ سیزدهم در زمان بیماری لنین(1924) در گرفت دچار شکست وحشتناک شد. فقط عده کمی از روشنفکران حوزه های حزبی دانشگاه و حوزه های کارمندی به نفع نظر او رای دادند، یا در مباحثه ای که در ماه قبل از کنگره پانزدهم (1927) در گرفت، چنانچه قبلا هم گفتیم، کمتر از یک درصد افراد حزب(4 هزار نفر) به نفع او رای دادند و بیشتر از 99 درصد افراد حزب (724 هزار نفر) او و متحدانش را محکوم کردند. تازه این همه قبل از مرگ سیاسی تروتسکی بوده است. به هر حال او میباید هر چه بیشتر افشا می شد و با نظرات سیاسی او وسیعا در سطح توده ای مبارزه می گردید. خودش هم میبایست می ماند و حرفهایش را می زد و حتی بیشتر از گذشته از توده ها تو دهنی می خورد. مهمترین فایده این کار این بود که توده ها تکامل سیاسی بیشتری می یافتند و در مبارزه با دشمنان خود کارکشته تر می شدند. اخراج تروتسکی از شوروی هیچ سودی نمی توانست داشته باشد. باید به استقبال مبارزه شتافت نه اینکه از آن گریخت. البته استالین کسی نبود که از مبارزه ای بگریزد و این فقط اشتباه تاریخی او در درک ماهیت طبقاتی دشمن و انتخاب روش درست مبارزه بود. او به جای مدد گرفتن از توده ها از بوروکراسی حزب و دولت مدد میگرفت که این کار اساساً نادرست بود. اگر چه بوروکراسی زمان استالین در مجموع خدمت گذار توده ها بود و هنوز از آنان فاصلۀ طبقاتی نگرفته بود، ولی باید به یاد داشت که بوروکراسی حزب و دولت، در جامعۀ سوسیالیستی باید طبق وصیت لنین تحت نظارت و نیز پاسخگوی مستقیم توده ها باشد و نمیتوان در یک مبارزۀ درون خلقی به آن اتکای اساسی داشت. کاری که دادگاههای استالین می کردند، میبایست میتینگ ها، تظاهرات و جلسات وسیع توده ها بکند. البته ممکن است مسئله ای را که احتیاج به سالها مبارزات توده ای و بحث عمومی در سطح وسیع کادرهای حزبی دارد با یک دستور کمیتۀ مرکزی حل کرد، ولی نتیجۀ کار چه میشود؟ اولا چه چیزی درستی این راه حل را تضمین می کند؟ دوماً مسئله فقط در مورد خاص حل می شود و دوباره به شکلی دیگر در زمانی دیگر قابل احیا است و سوماً توده ها تربیت نمی شوند. این اصل است. مبارزه مال توده ها است، نمی توان فقط با نمایندگی از جانب آنان و بدون شرکت خودشان مبارزه کرد. توده ها باید همیشه حق رأی داشته باشند، سازمان حزب و دولت را در هر سطحی بازرسی کنند و تجدید سازمان دهند. توده ها حق دارند حتی علیه کمیتۀ مرکزی و نیز کنگرۀ حزب مبارزه کنند.

البته چنانکه باز هم گفتیم، به این نکته نیز باید توجه داشت که بوروکراسی زمان استالین هنوز از توده ها جدا نشده بود و شدیدا مورد حمایت توده ها بود. مثلا در سال 1937 یعنی یکسال پس از اعدام زینوویف، کامنف و غیره که همه در گذشته از رهبران معروف حزب بودند و نیز سالها پس از تبعید تروتسکی، در انتخابات شورای عالی اتحاد شوروی از 94 میلیون نفر دارندگان حق رأی در اتحاد شوروی، 91 میلیون نفر یعنی 8/96 در صد آنان در انتخابات شرکت کردند و از این عده 89 میلیون و 844 هزار نفر یعنی 6/98 درصد آنان به نامزدهای جبهۀ ائتلافی حزب کمونیست و غیر حزبی ها رای دادند و تنها 632 هزار نفر به نامزدهای دیگر رای دادند، بطوری که همه نامزدهای جبهه ائتلافی کمونیست ها و غیر حزبیها بدون استثنا انتخاب شدند و این شگفت انگیزترین پیوندی است که بین حزب(دولت) و خلق میتوان وجود داشته باشد. حمایتی بالاتر از این ممکن نبود تا توده ها از استالین بکنند. این کار یکسال پس از اعدام رهبران بزرگ منحرفان و 8 سال پس از اخراج تروتسکی انجام گرفت. در واقع توده ها زیر احکام اعدام را مصممانه امضا کردند. درست بدین جهت است که اشتباهات استالین را باید اشتباهات درجۀ دوم نامید. به هر حال، کوتاه سخن اینکه استالین در مبارزات خود علیه منحرفان، از دستگه بوروکراسی زیاد استفاده کرد، البته دستگاه بوروکراسی در زمان او مورد حمایت شدید توده ها بود، ولی راه او اساساً اشتباه بود. زیرا نتوانست سنت مبارزۀ اصولی درون خلقی را ایجاد نماید و بدین جهت سالها پس از مرگ او بوروکراسی حزب و دولت جامعۀ سوسیالیستی شوروی که از توده ها فاصله گرفته بود از درون خود رویزیونیزم جدید را زائید و خط مشی پرولتاریائی استالین به دلیل بی تجربگی و اشتباه تاریخی اش از آن شکست خورد.

"سازمان چریکهای فدایی خلق

توضیحات:
1-
اندیشه و هنر، سال 51، شماره 6
2-
به نقل از اندیشه و هنر، همان
3-
گفته یک روشنفکر بورژوا – هومانیست
4-
ی و استالین، مصاحبه با امیل لودیک نویسنده آلمانی در سال 1938، صفحه 1 (به نقل از شرح حال مختصر یوسف ویساریونیچ استالین).
5-
روزنامۀ پراوادا شماره 136، 16 ژوئن سال 1926 به نقل از شرح حال مختصر یوسف ویساریونیچ استالین).
6-
دربارۀ کمونیسم کاذب خروشچف و آموزش های آن برای جهان، از روزنامه های ژین من ژیباتو و خون چی، نسخۀ دستی، صفحۀ 19.
7-
تلفیق کامل کار فکری و بدنی فقط در جامعه کمونیستی ممکن است.
8 -
حتی در زمان لنین و در آستانۀ انقلاب اکتبر زینوویف و کامنف به بهانه مخالفت خود، نقشۀ قیام مسلحانه را از پیش در یک روزنامۀ منشویکی فاش ساختند.

تایپ و تکثیر: ایده نو، دنیای نو
منبع: چهار رساله از چریکهای فدایی خلق 1356
سایت: آرشیو اپوزوسیون ایران

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
من برای اولین بار است که با سایت پربارتان آشنا می شوم.
گشتی زدم و برخی مقالات را مطالعه کردم. دست تان درد نکند.
چریک های فدائی خلق را نمی شناسم چون هزار دسته شده اند و سر در نمی آورم.
کاش همین زیر فرق این همه دار و دسته را با یکدیگر معلوم می کردید. اکثرا بیسوادند. ولی ظاهرا این فرقه با سواد است. بدشانسی مرا باش که تا کنون از این یکی بی خبر بوده ام.
من این مقاله را باید دقیقتر بخوانم.
چون در باره استالینیسم کتابی ترجمه کرده ام و دلم می خواهد که با دیدگاه این نویسنده نیز آشنا شوم.
من باز هم مطالب تان را مرتب خواهم خواند و اظهار نظر خواهم کرد.
امیدوارم از صراحتم نرنجید.

زنده باشید.