۲۳ تیر ۱۳۸۷

بحثی درباره سوسیالیسم

درباره سوسیالیسم

بحثی با یک دوست

بحث از این قرار بود که یک طرف می گفت سوسیالیسم ممکن هست و طرف دیگر می گفت که نه! ممکن نیست. برهان طرف دوم برای آنکه نشان دهد سوسیالیسم ممکن نیست این بود که اساساً سوسیالیسم طبیعی نیست و این سرمایه داری است که ماهیتی طبیعی دارد و با طبع و سرشت انسان وقف یافته است. با این تفسیر که مثلا همانطور که طبیعت قانون جنگل یعنی برتری قوی تر بر ضعیف تر حاکم است و از آنجا که انسان نیز اساساً از طبیعت مجزا نیست در نتیجه زندگی انسانی هم تابعی از همین قانون طبیعی جنگل است و بنابراین سرمایه داری که در حقیقت تبلور قانون جنگل در جامعه انسانی است به هر ترتیب با ذات و سرشت انسانی و جامعه انسانی هماهنگ است و بشریت تا ابد باید طبق و بر اساس این قانون زندگی کند و به عبارت دیگر تاریخ تکرار سنت برتری قوی بر ضعیف خواهد بود.

شاید این جملات با دیدی ساده اندیشانه و سردستانه بسیار هم منطقی جلوه کند. اما برای اینکه این رشته استدلالات رااز دیدگاه و متدهای علمی و منطقی ارزیابی کنیم باید بسیار دقیق تر و موشکافانه تر به قضایا نگاه کنیم.

اولین و شاید بزرگترین اشتباه در این رشته استدلالات که خود منجر به نتیجه گیری وارونه با روح حقیقت می گردد آنجا است گزاره ها آورده می شوند و قرار است از این گزاره ها و به اصطلاح "فاکت"ها نتیجه کلی و جهانشمول گرفته شود. این تصور اشتباه است که اگر تنها این گزاره ها صحیح و عینی باشند پس بی برو برگرد نتیجه نهایی صحیحی اتخاذ خواهد شد. علاوه بر صحیح بودن و عینی بودن این گزاره ها شاخص های دیگری نیز حائز اهمیت است. به بیان کامل تر این گزاره های صحیح و عینی باید در عین حال مربوط به موضوع بحث باشند یعنی پرت نباشند و به همین میزان کافی باشند یعنی اینکه جوانب مختلف امر را بررسی کنند و تک بعدی به قضیه نگاه نکنند.

با این مقدمه به بحث خود بازگردیم. اینجا برای اینکه اثبات شود سرمایه داری نظامی طبیعی و بنابراین ابدی است از دو گزاره استفاده شده است.

1- اینکه قانون حاکم بر طبیعت قانون جنگل است و قانون جنگل یعنی تبعیت ضعیف از قوی

2- اینکه بشر نیز از طبیعت جدا و سوا نیست و زندگی او نیز نمی تواند مستقل از قوانین حاکم بر طبیعت باشد.

همانطور که می بینید این دو گزاره ای صحیح هستند که برای نتیجه گیری به کار روند ولی نتیجه ای که از آنها بدست می آید یعنی طبیعی بودن و جاودانی بودن نظام سرمایه داری اشتباه است. چرا؟ همانطور که بالا گفته شد این گزاره ها ناکامل و بی ربط هستند و نمی توانند مستقیما ما را برای پاسخ به مسئله ممکن بودن یا نبودن سوسیالیسم یاری کنند. یعنی اینکه علاوه بر این دو گزاره ما به گزاره های دیگر جهت تکمیل استدلالاتمان نیاز داریم و همین دو استدلال را نیز باید بسط دهیم و پخته تر کنیم تا با قضیه بصورت مستقیم و تنگاتنگ ربط پیدا کند و ما را در رسیدن به نتیجه یاری رساند. ابتدا سعی می کنم این دو گزاره را تکمیل و تا حدودی اصلاح کنم.

قانون حاکم بر طبیعت قانون تبعیت ضعیف از قوی است. نباید با بیان این جمله خود را به درک عامیانه از قوانین طبیعی راضی کنیم. این جمله ای به شدت عامیانه و ناپخته است که نمی تواند واقعیات موجود در طبیعت را به وضوح و بی غل و غش روشن سازد. بی شک مطالعات علمی و نظریات علمی که طی قرون جدید صورت گرفته این درک عامیانه را تا حدود زیادی اصلاح و تکمیل نموده است. ما هم اگر می خواهیم نظرات خود را به صورت علمی اثبات کنیم لاجرم باید به این یافته های علمی بشر اتکا کنیم و بر اساس نو ترین یافته های علمی بشر بحث خود را به پیش ببریم. در وادی نظام طبیعی و قوانین حاکم بر آن، یافته های چارلز داروین در قرن 19 که به تئوری تکامل شهرت یافت یکی از بزرگترین کشفیات بشر است که نظریات باستانی در مورد طبیعت از جمله "قانون جنگل" را تا حدود بسیار زیادی اصلاح و تکمیل می کرد. وارد جزئیات نظریه تکامل نمی شوم زیرا اصلا یک محمل دیگر می طلبد و همت دیگر برای بحث. الان فقط به یکی از نکاتی که طی این تئوری به اثبات رسید و در حقیقت باید گفت که اساس نظریه تکامل است اشاره می کنم. یعنی نظریه "انتخاب طبیعی" بدین مفهوم که موجودات، تیره ها و انواع بر اساس انتخاب طبیعی که حاصل تعامل بافت جاندار و محیط طبیعی (تغییرات پوشش آب و هوایی، تغییرات درجه آب و هوا، تغییرات ترکیبات جوی، تغییرات برنامه غذایی و ...) است رشد و تکثیر می یابند. یعنی اینکه چه بصورت نفسی(تغییر بافتها – مثل تبدیل آب شش به شش) و چه به صورت تیره ای(زندگی فردی یا گروهی، تعداد حاضر در گله ها، رشد و کاهش جمعیت) با توجه به شرایط تکامل پیدا می کنند یا محو و منقرض می گردند. این اتفاقات ممکن است بصورت تدریجی و طی اعصار هزاران ساله و ممکن است بصورت آنی یک تا دو نسل صورت گیرد. البته لازم به ذکر است که قانون انتخاب طبیعی حاکم بر کلیه کائنات مادی است که در بالا فقط قسمتی از این قانون که روی موجودات زنده زوم شده عنوان شد.

با این مقدمه می توان به سراغ بحث رفت و اینکه آیا واقعا همیشه برنده قوی تر و هیکلی تر و درنده تر است. درک یک بعدی پاسخ مثبت می دهد و در حالی که طبیعت نشان داده که انواع و اقسام موجودات قوی، بزرگ و درنده چگونه منقرض شدند و از روی صحنه محو شدند در حالیکه حشرات و تک سلولی هایی هستند که علارغم ضعف بافتی شان میلیونها سال به تکثیر و ادامه نسول ادامه می دهند. پس قانون جنگل در نوع خود ناقص است و با وجود این نقص اگر قرار باشد پایه نتیجه گیری های بعدی قرار گیرد بدون انکه نقص خود را برطرف کند تنها ما را به سمت خطا خواهد برد. هر چند که انتخاب طبیعی هم بخودی خود نمی تواند ما را به این نتیجه رهنون کند که سوسیالیسم ممکن است یا نه. بلکه باید در زمینه های دیگر بسط پیدا کند و در قالبی قرار گیرد که کیفیتا به درد استنتاج های آتی ما بخورد. به موقع در این مورد بحث خواهم نمود.

و اما در مورد گزاره دوم؛ در این مورد نیز اگر بخواهیم به سیاق فوق مسئله را مطرح کنیم فقط یک کلیت از قضیه ارائه دادیم و نتوانستیم ماهیت قضیه را کشف کنیم. درست است که بشر از طبیعت جدا نیست و کلیه قوانین حاکم بر بشر قوانین طبیعی است. اما چرا ناقص است؟

بشر موجودی اجتماعی است. یعنی آنکه بشر بر اساس نیازها و حوائج اش و همچنین بر اساس ویژگی هایش تنها در شکل بندی های اجتماعی قادر به ادامه حیات خود و نسول خود بوده است. پس بصورت اجتماعی زندگی می کند و بصورت اجتماعی نظام تولیدی خود را می چرخاند. تقسیم کار اجتماعی است. تقسیم ثروت و تقسیم حقوق همه و همه اجتماعی است. اعتقادات و تفکرات و ایده ها نیز همه از بطن اجتماع حاصل می گردد و بنابراین اجتماعی هستند. با رشد جامعه بشری و رسیدن به مرحله ای که بشر توانست حاکمیت خود بر طبیعت را هموار سازد و آن را در خدمت نیاز های خود گیرد، با افزایش بهره وری کار و افزایش میزان تولید، بشر توانست خود را از گزند بسیاری از قوانین کشنده طبیعت دور کند. توانست توازن قوای خود و طبیعت اطراف را برهم بزند و قوانین جدیدی بیافریند. این قوانین جدید هم هر چند مصنوع دست بشر هستند اما بدلیل آنکه خود بشر تنها زیر مجموعه ای از طبیعت است در نگاه کلی قوانین طبیعی هستند. قانونمندی های بشر در زمینه های اجتماعی نیز مانند قوانین طبیعی دیگر قابل استخراج است. و کشف و پرداختن به این قانونمندی ها وظیفه دانشمندان علوم اجتماعی است. قانونمندی های اقتصاد، سیاست، روانشناسی، جامعه شناسی، حقوق و ... خود تکامل و بسط قوانین طبیعی(فیزیک، تکامل طبیعی و ...) در شرایط نظام های اجتماعی است. مبرهن است که با پیچیده و پیشرفته بودن نظام های اجتماعی نسبت به زمینه های طبیعی خام و بکر ، قوانین در این وادی، نیز با پیچیدگی ها و تعدد شاخه های مختلف روبرو هستند.

خب همانطور که در بالا دید گزاره ها اگر نتوانند خود را از عامی مسلکی جاهلانه و به همین سبک از کلیت گرایی ابهام زا برهانند هرگز نمی توانند خود را به زمینه لازم مباحث استدلالی بدل کنند چه برسد که از آنها نتایج گنده گنده هم بگیریم. نتیجه ای مثل اینکه سوسیالیسم ممکن نیست!!! این روش یادآور نظریه خلع الساعه در تاریخچه علوم طبیعی و زیست شناسی است. در بالا نقص های روش غیرعلمی برای به نتیجه رسیدن را بررسی کردیم حالا در زیر سعی می کنم به شکلی خلاصه به روش علمی برای استدلال در این زمینه که سوسیالیسم ممکن است یا نه بپردازم.

روش علمی (مارکسیستی) در تبیین قانونمندی های حاکم بر جامعه سرمایه داری:

کارل مارکس طلایه دار سوسیالیسم علمی برای نشان دادن بحران های سرمایه داری در مهمترین اثرش، سرمایه(کاپیتال) مکانیسم سرمایه داری را به نقد می کشد و با محوریت بحث جزء کالا و تولید کالایی استدلالات خود را آغاز می کند. یعنی قلب هدف و قلب تضادها را نشانه می رود و بعد با بسط بحث حول آن و نشان دادن روابط این جزء اساسی(تولید کالایی) با سایر قسمتهای سرمایه داری و حتی نظامهای پیش از سرمایه داری قوانین حاکم بر آن را بیرون می کشد و تحت عنوان نقد اقتصاد سیاسی ارائه می دهد.

سبک لنین در کتاب "امپریالیسم به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری" نیز همین است. لنین نیز از سرمایه داری مالی، سرمایه داری بانکی و الیگارشی مالی شروع می کند و بحث خود را به اقصا نقاط نظام امپریالیستی به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری گسترش می دهد.

این متد پرداختن به مسائل که توسط مارکس و لنین به کار برده شده جدا از فلسفه های متدیک یک خصلت مهم دارد و آنکه مانع از به هرز رفتن بحث می شود. بحث حول مقوله اصلی متمرکز شده و البته در پرتوی از ارتباطش با محیط و با تاریخ مورد تحلیل قرار می گیرد. این بهترین شیوه مباحثه راجع به هر مقوله ای است.

در اینجا ما نیز برای پرداختن به اینکه آیا سرمایه داری ابدی است باید بطور عمده به خود سرمایه داری و مکانیسم داخلی آن بپردازیم و قانون مندی های آن را درک کنیم و بر اساس آن نظر دهیم نه آنکه با یک ارجاع و جاینشینی ساده اندیشانه آن با طبیعت و قوانین حاکم بر آن همان نتایجی که از زندگی طبیعی برداشت نمودیم را برای سرمایه داری و آینده اش نسخه پیچی کنیم. این دو اشتباهی بود که در بالا به آن اشاره شد. 1- برداشت ناقص و عامی مسلکانه از قوانین علمی 2- کلی گرایی مبهم و ارتباط بی ربطها با هم. این شیوه ای است که در فلسفه به آن متافیزیکی می گویند. یعنی تلاش کنیم دو پدیده را که باهم هیچ ارتباط منطقی و علمی مستحکمی ندارند دقیقا بر هم منطبق کنیم.(البته این یکی از مظاهر روشهای متافیزیکی در برهان هاست).

سرمایه داری یک سیستم اقتصادی اجتماعی است که متکی بر نوعی ویژه از تولید است. تولید سرمایه داری که دو رکن متضاد دارد: کار و سرمایه. در نتیجه سرمایه داری متکی بر یک شیوه اقتصادی ویژه است که در صورت الغای آن سرمایه داری نیز وجود خارجی ندارد. پس اساس و بنیان سرمایه داری مانند همه نظام های قبلی آن (فئودالیسم، برده داری و کمون اولیه) اقتصاد آن است. و باید در وهله اول مورد تحلیل علم اقتصاد قرار گیرد و قانونمندی های سوخت و ساز اقتصادی سرمایه داری کشف گردد. همانطور که برای دریافت انواع جانوری و گیاهی یک زیست بوم ابتدا باید آن را مورد تحلیل جغرافیایی و زمین شناسی قرار داد برای شناخت سرمایه داری نیز علم اقتصاد و به عبارت بهتر نقد اقتصاد سیاسی ضروری است.مارکس در اثر خود کاپیتال مفصلا راجع به نظام تولیدی سرمایه داری بحث کرد و آن را مورد تحلیل قرار داد و نشان داد که سرمایه داری به علت تضادهای درونی خود محکوم به فروپاشی است. یعنی به سبب این تضادهای داخلی با افزایش ادواری بحرانهایی که در اشکال اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و حتی نظامی متبلور می شوند نمی تواند به سوخت و ساز خود ادامه دهد و محکوم به فناست. لنین نیز در تکامل نظریه مارکس بعدها شیوه تکامل سرمایه داری در آخرین و بالاترین مرحله اش یعنی سرمایه انحصاری و به عبارت معروف امپریالیسم را مورد بررسی قرار داد و نشان داد که سرمایه داری در این مرحله به گندیدگی می رسد و دیگر بعد از آن چشم اندازی برای رشد آن باقی نمی ماند.

سرمایه داری رو به زوال می رود!

بزرگترین و اصلی ترین تضاد درونی سرمایه داری هر چه اجتماعی تر شدن کار و هر چه انحصاری تر شدن مالکیت است. یعنی هر روز بخش بیشتری از جمعیت انسانی، دارایی های خود را می بازند و به جمع کسانی می پیوندند که جز نیروی کارشان چیزی برای فروش و ادامه زندگی ندارند. از طرف دیگر هر روز دایره سرمایه داران تنگ تر شده ولی بر کمیت سرمایه و دارایی آنها افزوده می شود. این شکل تقسیم کار و تقسیم ثروت، اساس سوخت و ساز سرمایه داری است و در جریان است. منطق در تولید سرمایه داری بدست آوردن سود بیشتر است. یعنی سرمایه داران سرمایه های خود را در کانالهایی به کار می اندازند که سودآوری آنها بیشتر است. سرمایه داری برای کسب سود حتی پا روی اساسی ترین و اولیه ترین نیازهای مصرفی جامعه بشری می گذارد. یعنی مثلا در زمینه بهداشت یا آموزش اگر سود ناچیز باشد بنابراین خدماتی نیز صورت نمی گیرد و چیزی که اینجا اهمیتی ندارد نیاز مصرفی جامعه بشری به مقولات مهم و اساسی نظیر بهداشت و آموزش است.

همانطور که گفته شد سرمایه داری از وحدت دو عنصر متضاد یعنی کار و سرمایه ناشی می شود. یعنی سرمایه دار با استثمار نیروی کار کارگران و دوباره وارد پروسه تولید کردن آن حرفه خود را پیشرفت می دهد و اگر چیزی باقی ماند در جیب خود می گذارد و برای خود زندگی مرفهی می سازد.

در این دنیا تنها چیزی که ارزش تولید می کند کار است. و در حقیقت سرمایه داری بدون نیروی کار نمی تواند تولید کننده هیچ ارزش مصرفی باشد و در نتیجه نمی تواند یک دم به حیات خود ادامه دهد. از این رو سرمایه داران تا بتوانند با ندادن دستمزد واقعی کارگران سهم آنان در تولید را برای خود بر می دارند. مارکس در کتاب سرمایه این را نشان می دهد که سرمایه دار هرگز نمی تواند به مزد کارگر دستبرد نزند و تمام و کمال آن را بپردازد چون در این صورت چیزی از پروسه تولید عاید او نمی شود و باید در کارخانه و خط تولیدش را ببندد و پی بدبختی اش برود. کارل مارکس به این ارزشی که کارگر با کارش به مواد خام می افزاید "ارزش افزونه" می گوید. ارزشی که بخش ناچیزی از آن به عنوان دستمزد به کارگر داده می شود تا بتواند نیروی کار خود را تجدید کند و بخش اعظم آن به حساب صاحب وسایل تولید یعنی سرمایه دار واریز می گردد.

سرمایه داری بصورت همگون رشد نمی کند. سرمایه داری در کشورهای پیشرفته، رشد کرده و به آخرین مرحله یعنی امپریالیسم می رسد. امپریالیسم ملل ضعیف تر را با روشهای نظامی، سیاسی و اقتصادی به زیر سیطره خود می کشد و آنان را به شیوه های نو استعمار می کند. نیروی کار ارزان، منابع طبیعی و بازار آن کشورها را تسخیر می کند و خونخوار ترین و وحشی ترین رژیم های مزدور را برای حفظ منافع خود در آنجا مستقر می کند. چیزی که برای امپریالیست ها ارزشی ندارد وضع معیشت مردم در این مناطق است. وحشیانه ترین شیوه ها به کار برده می شود تا حتی نان را از دست ملل تحت ستم بگیرند. سرمایه داری به شکل کلاسیک در این کشور ها رشد نمی کند. بلکه نظام اقتصادی اجتماعی حاکم بر این جوامع همیشه ملغمه ای است از اتحاد سرمایه داری وابسته انگل و فئودالیسم ارتجاعی. این است وضع رشد سرمایه داری در کشورهای تحت سلطه. سرمایه داری، پیش روی ها و کسب حقوق تشکل و دموکراتیک از سوی کارگران و دیگر نیروهای مترقی در داخل مرزهای کشورهای پیشرفته را با سرشکن کردن ظلم و استثمار و به غارت بردن مضاعف ملل تحت ستم تلافی می کند. سرمایه داری دنیا را در جنگ و ظلم و تباهی درگیر می کند تا منافع اقلیتی برآورده شود. سرمایه داری به اشباع سوخت و ساز خود رسیده است یعنی دیگر قادر نیست باعث رشد و تکامل مناسبات تولیدی شود. دیگر ماهیتا توان آن را ندارد که مقدمات مراحل بعدی ادامه حیات خود را فراهم سازد. سرمایه داری در حال دست و پا زدن است. دیگر خصلت رشد و ترقی را ندارد و به مرحله گندیدگی رسیده است.

خیل گرسنگان و بی چیزان و بیکاران جهان، نشان از نبود غذا یا فرصت شغلی یا وسایل رفاه زندگی نیست. اینها مدتهاست که برای بشر فراهم شده است. مشکل از آنجاست که سرمایه داری جهانی نه تنها خواهان تقسیم عادلانه ثروتها نیست بلکه توانایی این کار را ندارد. این شکافها روز به روز افزایش می یابد و به عنوان مثال امروز در قرن 21 که تسلط کامل بشر بر طبیعت در زمینه کشاورزی و تولیدات غذایی متحقق شده است بازهم با گرسنگی وسیع مردم در کشورهای عقب افتاده و شورشهایی به این سبب روبرو هستیم. نه به این دلیل که زمین کشت به اندازه کافی نیست. و منابع بشر برای کشاورزی کم شده است بلکه بخاطر اینکه سود تولید غذا برای سرمایه دارها کاهش یافته است و مثلا سود تولید سوخت "بیو" بسیار قابل توجه سرمایه داران است. بدین دلیل تولید غله کاهش و تولید محصولات اولیه لازم برای تهیه سوخت بیو افزایش پیدا می کند. میلیونها انسان گرسنه می شوند و بر اثر سوء تغذیه می میرند و تعدادی اندک برای ماشین سواری بی دغدغه از بنزین طبیعی استفاده می کنند.

بحث درباره نشان های اقتصادی بحران در نظام سرمایه داری زیاد است. این بحرانها به عینه در جامعه بشری رخ داده اند و قابل برشمردن هستند. بحران های سرمایه داری هرچند روند مستقیم الخط و تصاعد منظم افزایش را طی نمی کنند و بطور جسته گریخته و ادواری رخ می دهند اما در تحلیل کلی خصلت صعودی و افزایشی دارند و سیستم را روز به روز به سوی نقطه زوال هل می دهند.

سوسیالیسم چیست؟ آیا ممکن است و اگر ممکن است چگونه؟

سرمایه داری بشریت را بسمت نابودی همه دستیافته هایش هدایت می کند. بسوی نابودی همه زیر بناها. فقر و گرسنگی از بسیاری از شهرها و دهات، ویرانه ای ساخته است. جنگ داخلی بسیاری از کشورهای افریقایی و آسیایی و امریکای لاتین را در وضعیت قرمز قرار داده و لشکرکشی های گاه و بیگاه امپریالیستها برای قبضه ثروتهای جدید و بازتقسیم بازارها و منابع اقتصادی و یوغ انداختن چندباره بر گردن خلقهای تحت ستم پایانی ندارد و نتیجه اش نیز بسیار متفاوت از شعارهای پوچ و توخالی بشر دوستانه! ورد زبان آنان است. سرمایه داری و گندیدگی و نکبت بار بودن آن انسان را در دو راهی سرنوشت قرار داده است. "سوسیالیسم یا بربریت!"

سوسیالیسم بدیل سرمایه داری است که در حقیقت قادر است تضادهای سرمایه داری را حل کند. سوسیالیسم در حقیقت پاسخ آگاهانه بشر برای حل بزرگترین تضاد سرمایه داری یعنی "هرچه اجتماعی تر شدن کار و هر چه اختصاصی و انحصاری تر شدن سرمایه" است. سوسیالیسم با باز تقسیم منابع اجتماعی بین تمامی اعضای جامعه یعنی با شعار "کار برابر و مزد برابر" به صحنه می آید. انحصار سرمایه ها را در هم می شکند و ثروت اجتماعی، اعم از اولیه و ثانویه را بین همه اعضای آن بصورت مساوی تقسیم می کند.

اما سوسیالیسم تنها خصلت توزیعی ندارد. بلکه نظام نوینی از تولید را جایگزین سرمایه داری می کند. یعنی دیگر این بازارها، کم و زیاد شدن قیمتها و سودهای کم و زیاد نیستند که نقش هادی در تولید را ایفا می کنند. اینک این نیازهای مصرفی بشر است که باید تنها ملاک تولید قرار گیرد. نیازهای اولیه برطرف گردد. و به موازات آن هر گونه ستمی که خود ناشی از نظام طبقاتی است از جامعه زدوده گردد. ستم علیه زنان، ستم ملی، قومی و زبانی از این دست موانعی هستند که سوسیالیسم خود باید آن ها را از میان بردارد. سوسیالیسم به مفهوم لغو نظام سرمایه داری است. ولی این بهمین سادگی ها هم رخ نمی دهد.

در حقیقت سوسیالیسم به مثابه یک مرحله تاریخی، نیاز به نیروهای محرک تاریخی دارد که این امر را به انجام برسانند. پرچم داران اصلی سوسیالیسم، بر اساس شرایط عینی تولید اجتماعی و توان خودسازماندهی و خودآگاهی طبقه کارگر هستند که خود در بطن نظام سرمایه داری بوجود می آیند و خود به مثابه گورکن سرمایه داری در این بستر رشد می کنند. طبقه کارگر به علت این که تمام وجودش با سرمایه داری در تضاد است تنها طبقه ای است که می تواند تا به آخر انقلابی باشد. آنان دقیقا "چیزی جز زنجیرهایشان برای از دست دادن ندارند" و از این رو همیشه پی گیر ترین و هفت خط ترین نیروی انقلابی برای تغییر جهان اند.

طبقه کارگر پرچم دار همه زحمتکشان و ستمدیدگان برای نیل به دنیای بی طبقه است. طبقه کارگر در جدال با سرمایه داری باید قدرت را از دست رژیم های پاسدار این نظام بستاند و نظم نوین خود را جایگزین کند. رژیم های خونخوار و جنایتکاری که باید با رزم و سازماندهی خود و اتحاد با دیگر نیروهای مخالف ، سرنگون شوند. این مسائل از آنجا که به استراتژی و تاکتیکهای انقلابی بازمی گردد اینجا مورد بحث ما قرار نمی گیرد. اما یک چیز معین است که دوران سوسیالیسم نیز خود پایان راه نیست. بدین مفهوم که در دوران سوسیالیسم همچنان طبقات اجتماعی وجود دارند. و طبقه کارگر دائما باید برای نقش رهبری کننده خود مبارزه کند.

از این رو این دوران را "دیکتاتوری پرولتاریا" نیز می گویند. دیکتاتوری بمفهوم حکومت انحصاری است و پرولتاریا به مفهوم طبقه کارگر. طبقه کارگر اگر بخواهد سوسیالیسم را تا نابودی سیستم طبقاتی و لغو مالکیت خصوصی ، نابودی دولت، خانواده و مذهب که منشاء همه اینها مالکیت خصوصی و نظام طبقاتی است، ادامه دهد مجبور است بجای دیکتاتوری طبقه سرمایه داری(که روبنای سیاسی نظام سرمایه داری است)، دیکتاتوری خود را (که روبنای سیاسی نظام سوسیالیستی) برقرار سازد و دولت خود را که دولتی موقت است و ماهیتی متفاوت با دولت در نظام سرمایه داری دارد تشکیل دهد. دولتی که بقول لنین از نوع "کمون پاریس" است یعنی که اکثریت اهالی با انتخاب نمایندگان کارخانه ها، محلات و روستاها، تمام توده ها را وارد صحنه اداره کشور می کند و با آموزش آنها و دادن کنترل تولید و توزیع و مصرف، سازوکار نظام سوسیالیستی را به چرخه وارد می سازد.

با ادامه این روند و پیشرفت بهره وری کار در نظام سوسیالیستی، با نابودی مرزهای طبقاتی و سرکوب دشمنان حاکمیت طبقه کارگر و بهمین ترتیب با یافتن آزادی ها و حقوق دموکراتیک برای همه اهالی کارکن مانند لغو ستمهای جنسی و ملی و ریشه کن شدن جهل و خرافات، با از میان برداشته شدن تدریجی و مسالمت آمیز شیوه های تولیدی خرده سرمایه دارانه(تولید دهقانی، تولید پیشه وری) دولت نیز بهمراه سایر مظاهر و زاده های نظام کهنه سرمایه داری که در دوران سوسیالیسم هنوز به حیات خود ادامه می دهند، محو شده و از میان می رود.

سوسیالیسم به مثابه فاز اول نظام کمونیستی(دنیای بی طبقه) همچنان برخی از خصلتهای نظام سرمایه داری را در خود دارد که در سوخت و سازی داخلی آنها را رفع کرده و به فاز بالایی ارتقا می یابد. فاز بالایی یعنی دنیای کمونیستی جایی است که دیگر از طبقات اجتماعی خبری نیست. و دیگر آنجا بهره وری کار بقدری بالاست و استعدادهای اجتماعی انسان به حدی پیشرفت کرده است که می توان این شعار را برایش در نظر گرفت: "از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش".

این نمایی کلی از آرزوی کسانی است که در راه چنین هدفی می جنگند. حتی اگر آن روز خود دیگر نباشند. چون آنها می دانند که سوسیالیسم از سرمایه داری هزار بار بهتر است و کمونیسم نیز از سوسیالیسم بهتر است و مبارزه در این راه افتخاری بزرگ!

گورکن – خرداد 1387

۳ نظر:

ناشناس گفت...

با درود بر شما و مرسی از اینک لینک دادی
در صورت تمایل اگر آثاری از آموزگاران پرولتاریا( بامتن word) دارید میتوانید ارسال نمایید تا در وبلاگ گذاشته شود
زنده باد کمونیسم

ناشناس گفت...

salam garm be rofaghaye aziz man ye farde joyaye marksism hastam nemigam komonistam chon vaghean etelate kami daram bahsetono khondam man in mabaheso jahaye dge ham khondam ama ye soal daram ke natonestam javabesho peyda konam lotfan rahnamei konid
soal: jameye sosialism chetor mitoone dekhlate dolat ro betore moaser tazmin kone?age shod behem e-mail konid

mojtaba mostafavi گفت...

سلام این دولت برایه همه چی‌ پول دارند ولی‌ نه برای یارانه‌ها . هی‌ میگن نیروی هسته‌ای تو نگو ما باید از حالا به بعد هسته بخوریم چون از خورشت الو فقط هستش گیرمون میاد. ما نیروی هسته‌ای می‌خواهیم بزنیم تو سرمون. نه قدرت خرید داریم نه میتونیم از حالا با بعد جایی برویم چون اقایون بنزین را حسابی‌ بالا بردند. آقای احمدینژاد حق نفت ما که گفتی‌ سر سفره هر خانواده ایرانی‌ میاری کو؟ همه رو دادید به عربهای سنی تو غزه بخورند تا عکستون رو همهجای فلسطین بزنند. نه نیروی اتممیت رو می‌خواهیم نه کمکت به غزه. یادت نره که همین ما بسیجیهایی که همه یارانه‌ها رو ازشون بریدی ما باعث شدیم که جنابعالی هنوز رئیس جمهور باشید.