۲۳ تیر ۱۳۸۷

باز هم درباره ایدئولوژی

"بازهم درباره ایدئولوژی"
صحبتهای زیر به گروه اینترنتی ادبستان کاوه ارسال شده است و سعی کردم نقدی بر آن بنویسم. این نوشته ابتدا در همین گروه و سپس با چند غلط گیری در اینجا منتشر می شود.

****

بسيار درست عرض مي كنيد

حق با شماست

اما اگر يادي هم از اردوگاه هاي كار اجباري و كشتن مخالفان در شوروي سابق و ساير كشورهاي بلوك شرق مي گفتيد بيشتر روشنگري مي شد.

اما نظر من اين است كه وقتي قرار باشه با ايدئولوژي (هر نوع آن چه مذهبي چه غيرمذهبي) كشورداري كرد عاقبت چيزي است كه در تمام اين سالها در ايران و در تمام آن سالها در بلوك شرق اتفاق اتفاد. اما ما اين را نفهميديم همان طور كه روس ها نفهميدند. اروپا قبل از رونسانس اين را تجربه كرد. روسها در زمان كمونيست اين را تجربه كردند و امروز ما در حال تجربه آن هستيم.

موفق باشيد

داود حشمتی

www.nedayepenhan. iranblog. com

****

اظهار نظر جدیدی نیست. چون بر پایه یک مغلطه قدیمی و آشنا استوار است. مغلطه ای که نه تنها نطفه این بحث که بن و اساس تبلیغات امپریالیستی چه در دوران جنگ سرد و چه دوران پیروزی بر شیطان سرخ را شامل می شود. و اما این مغلطه چیست و چگونه در غالب کلمات متبلور می شود و دستمایه کرکری خوانی های سرمایه داری می گردد

به این جملات دقت کنید:

اما نظر من اين است كه وقتي قرار باشه با ايدئولوژي (هر نوع آن چه مذهبي چه غيرمذهبي) كشورداري كرد عاقبت چيزي است كه در تمام اين سالها در ايران و در تمام آن سالها در بلوك شرق اتفاق افتاد. (تاکیدها از من است)

این نشان از درک به شدت سطحی و عامیانه در برخورد با مسائل پیچیده ایست که می طلبد که به آنها موشکافانه و فارغ از روشهای فرمالیستی پرداخته شود. ابتدا بیهوده نمی دانم سخنی در مورد دولت بمیان آورم تا زوایای بحث روشن تر گردد.

دولت چیست و چه مفهومی دارد؟

دولت مفهوم تاریخی و طبقاتی دارد.

تاریخی بدین مضمون که در طول ادوار نظامهای اقتصادی اجتماعی همواره موجود نبوده و بعد از پیدایش در مرحله ای نیز همواره شکلی ثابت نداشته است. دولت با تکامل نیروهای تولیدی و گذران فازهای تاریخی جامعه بشری بوجود آمده و مدام شکل خود را بنا به ضروریات اقتصادی اجتماعی تغییر داده است. در جوامع بدوی که با نازلترین سطح کمی تولید روبرو هستیم اساساً دولتی وجود ندارد. با پیدایش مالکیت خصوصی، اشراف و روحانیت در جوامع اولیه اولین نطفه های دولت بسته می شود و با رشد مالکیت خصوصی و پیدایش برده داری نیز دولت حالت متمرکز تر و قدرت مند تری بخود می گیرد. دولت دوران فئودالیسم نیز دارای تغییرات اساسی به نسبت دوران برده داری است زیرا که ضروریات کنترل و بازتولید جامعه فئودالی تغییریافته و تکامل یافته تر و البته پیچیده تر از دوران برده داری است. گذار از فئودالیسم به سرمایه داری (گام اول رنسانس – اصلاح طلبی مذهبی، گام دول – انقلاب صنعتی در اروپا و پیروزی انقلاب کبیر فرانسه) نیز با جنگها و انقلابهای خونین عملا حکم به تغییر اشکال مالکیت و اشکال تولید می دهد و اصلا دکترین و جبهه سرمایه داری علیه فئودالیسم به وسیله کسانی رهبری می شود که خود، هسته دولت سرمایه داری آتی را تشکیل می دهند. انقلاب کبیر اکتبر، انقلاب چین و انقلابها و نهضت های انقلابی و سوسیالیستی نیز توسط سازمانها و احزابی رهبری شدند که خود باید رهبری انقلاب پس از خرد کردن دولت و نابودی نظا م سرمایه داری حاکم را به عهده می گرفتند. و این به مضمون تشکیل دولت جدید است.

در کل از حرفهای بالا چنین نتیجه می گیریم. 1- دولت مقوله ای جدا از رشد نیروهای تولیدی نبوده که دقیقا نشئت گرفته از آن است و باید با آن هماهنگ شود. 2- دولت با پیدایش مالکیت خصوصی بوجود آمده و قبل از آن قبایل اولیه امور اداری قبیله را با دخالت تمام اعضای فعال آن قبیله و بصورتی دموکراتیک حل و فصل می کردند. 3- دولت همیشه وجود نداشته و همواره شکل ثابت و یکسانی نداشته است.

و اما مفهوم طبقاتی دولت چیست؟ دولت اساسا مسئله ایست طبقاتی. یعنی اینکه هر دولتی(فرق نمی کند سرمایه داری، برده داری، سوسیالیستی و ...) تابع و حافظ منافع طبقه حاکم در جامعه است. دولت دوران فئودالیسم از منافع اربابان و کلیسا تبعیت کرده، دولت دوران سرمایه داری از منافع سرمایه داران و نظام سرمایه داری و دولت سوسیالیستی حافظ و مدافع منافع طبقه کارگر است که برای اولین بار قدرت را در دست گرفته است. دولت چون مذهب، خانواده، حقوق، اخلاق و ایدئولوژی، روبنا است و زیر بنا نظام تولیدی است. نظام تولیدی سرمایه داری، اخلاق و ایدئولوژی و دولت سرمایه داری را طلب می کند و نظام سوسیالیستی، اخلاق، ایدئولوژی و دولت سوسیالیستی را. اما چیزی که باید بدان دقت کرد مفهوم طبقاتی دولت و دیگر ابزارهای حفظ حاکمیت نظیر ایدئولوژی است که باید در تعریف آنها این نکته اساسی را لحاظ کرد که آنها مولود نظام طبقاتی اند و یگانه کارکرد آن ها برقراری برتری طبقه حاکم است. این نکته بسیار حائز اهمیت است که نشان می دهد با محو نظام طبقاتی، دولت و مذهب و ایدئولوژی نیز زوال می یابند. چون آنها فقط به یک درد می خورند. حفظ برتری طبقاتی!

این توصیفات دقیقا در ضدیت با دیدگاه سطحی و غیرعلمی به مسئله دولت قرار می گیرد. یعنی اینکه دولت را صرفا متشکل از چند ارگان و قوه و نهاد بیروح و ازلی و ابدی پنداشتن که کارش کنترل کلیت جامعه و کشور(و به قولی میهن) و هدایت آن در مسیر پیشرفت است. این درک از دولت از نظر من که در کشوری چون ایران زندگی می کنم هم یک تعریف رایج و هم عملا غیرقابل باور تداعی می گردد. تضادی که از یک سو دل سپردن ما به سطحی ترین شکل ممکن به رایجات را نشان می دهد و از سوی دیگر عملا و در زندگی روزانه بدون نیاز به تامل و تفکر آنچنانی لمس می کنیم که دولت چیزی فارغ از این صحبت هاست و در حقیقت در کشورهای تحت سلطه نظیر ایران که نظام سرمایه داری زشت ترین و پلید ترین خصوصیات خود را به شکل بارز به نمایش می گذارد، بدان فخر می کند و از آنها ارزش می سازد اکثریت قریب به اتفاق توده ها به صورت خود آگانه پی به ماهیت طبقاتی دولت می برند و می فهمند که این دولت آنها نیست. دولت از ما بهتران است. دولت اربابانشان و جانیانشان است.

در مقاله ای مجزا می کوشم تا حد امکان چند کلامی به روند علمی و منطقی محو طبقات و جامعه طبقاتی در لوای توضیح دولت و ایدئولوژی سوسیالیستی بپردازم. اما اینک لازم می بینم چند کلامی در تعریف ایدئولوژی و نقد دیدگاه غلط رایج که هسته این بحث را تشکیل می دهد بکوشم.

در تعریف ایدئولوژی

ایدئولوژی مجموعه ای از باورهاست که نظام حاکم برای حفظ حاکمیت خویش از آنها بهره می جوید. ایدئولوژی یعنی فهماندن یک مسئله و جا انداختن آن در قالب اقتصاد، سیاست، فرهنگ، مذهب، هنر و ... به جامعه و اللخصوص طبقات محکوم و وادار کردن طبقات(بصورت خشن یا غیرخشن) به تبعیت و گردن نهادن به این باورها، هر چند این باورها و نتایج حاصل از آن دقیقا به ضرر و بر ضد منافع پذیرندگان ایدئولوژی باشد. مثال میزنم: ایدئولوژی سرمایه داری و دولت سرمایه داری به نشو باور ناسیونالیستی در میان توده ها می پردازد تا برای لاپوشانی ظلمها و چپاول خود در حق آنان از این سپر استفاده کند. ناسیونالیسم یک باور است و مشمول ایدئولوژی سرمایه داری می گردد. ولی مردم عادی و حتی تحت سلطه ترین توده ها ممکن است درگیر این باور باشند. در حالی که این باور نه به نفع آنان و نه راهگشای راه آنان است بلکه در واقع بختک جانشان است. حمله کارگران تابع یک کشور(نظیر ایران) به کارگران غیر بومی و غیرقانونی!!! (نظیر کارگرهای افغانی) حاصل کارکرد همین باور ناسیونالیستی و فاشیستی در خدمت اهداف سرمایه داری و بر ضد اهداف و منافع طبقه کارگر است. یک چنین حمله ای که در بالا مثال زده شد نه منشائی کارگری دارد و نه منافع کارگری را ارضا می کند. بر عکس در بست در خدمت حاکمیت و حفظ قدر قدرتی آن است.

ایدئولوژی در حقیقت چکیده منافع و خط مشی نظام حاکم است که قادر است در هر لباسی ارز اندام کند. خواه این لباس "قانون اساسی" باشد یا "منشور حقوق بشر" یا یک اثر هنری ساده. هیچ حاکمت طبقاتی موجود نیست مگر آنکه بوسیله ابزار نگه دارنده ای، خود و رشد خود را حفظ کند. دستگاه حفظ حاکمیت طبقاتی یعنی دولت(و تمام ارکانش – دیوانسالاری، حقوقی، فرهنگی، نظامی و ...) و ایدئولوژی (یعنی منش و سیاست حفظ حاکمیت طبقاتی) باید دو شرط لازم را محیا کنند تا برتری طبقاتی را حفظ کنند. 1- اینکه در همه زمینه ها گسترش یابند و همه مقولات اجتماعی را در برگیرند 2- طبقات تحت سلطه را وادار به تمکین و پیروی از خود کنند.

با این اوصاف می توان گفت هیچ حاکمیتی برقرار نمی گردد و هیچ طبقه ای برتری نمی یابد مگر به شرط داشتن ابزار مبارزه(که در شرایط پیروزی همان دولت است) و داشتن ایدئولوژی یعنی خط مبارزه برای حفظ یا بدست آوردن قدرت طبقاتی. با این توصیف می توان گفت هیچ دولتی نیست و هیچ "کشور داری" نیست که فاقد ایدئولوژی باشد یا به عبارت صحیح تر ایدئولوژیک نباشد. تبلیغات سرمایه داری مبنی بر غیرایدئولوژیک بودن دولت خود(حتی در پیشرفته ترین و دموکراتیک ترین(!) حالت) یکسره عوام فریبی است. جلوه دادن این قضیه که ما ایدئولوژیک نیستیم یعنی پنهان کردن یک واقعیت کاملاً مسلم علمی که بسیار راجع به آن نوشته شده و درباره آن استنتاج شده است. پاک کردن صورت مسئله در چنین سطحی یعنی بالاترین نوع عوام فریبی ممکن. سرمایه داری همواره پایه اخلاقیات و منش خود را بر سالوسی و عوام فریبی گذاشته است زیرا که تنها در این صورت است که بتواند حاصل استثمار اکثریت اهالی جامعه (یعنی قشر کارگر و زحمتکش) را از آن خود کند.

سرمایه داری نمی خواهد و نمی تواند واقعیت اساسی را به توده ها جلوه گر کند برعکس مجبور است حتی الامکان از دستیابی توده ها به این آگاهی ممانعت کند. زیرا که تنها در این صورت قادر به حفظ موجودیت خود است. حتی در پیشرفته ترین کشورها نیز ایدئولوژی جایگاه بسیار عمده ای در سرکوب جنبشهای طبقه کارگر و خلق های دنیا ایفا می کند. ما همواره شاهد خشن ترین اشکال بروز نژاد پرستی در امریکا و اروپا بوده ایم. شاهد ایدئولوژی امپریالیستی در عریان ترین حالت خود یعنی هجوم به همه سرحدات به بهانه "مبارزه با تروریسم" و "نهادینه کردن حقوق بشر" بوده ایم. توسل به بهانه های واهی و بعضا ساختگی برای جنگ افروزیهایی نظیر خلیج خوکها، جنگ کره، جنگ ویتنام و جنگ عراق نیز بوده ایم. چه چیزی عامل این است که باز هم با همه این واقعیات دول "راقیه" را غیر ایدئولوژیک بخوانیم؟ پرت و پلاگویی های رسانه و باور قلبی و بدون ظن به هر آنچه می گویند؟ تبلیغات دوران جنگ سرد؟ دکترین پایان تاریخ؟

همه اینها باید نقد شود و باید این نقد به میان مردم عادی و کوچه و بازار بیاید. نو محافظه کاری با پوشش نئولیبرالیسم مدتهاست اینگونه و با اتکا به چنین مغلطه های پر زرق و برقی در جهت تخدیر اذهان عمومی برآمده است اما تاکنون نتوانسته است جز در لایه ای از قشر روشنفکر اینگونه و با این سبک نفوذ کند.

با تشکر

گورکن تیر 1387

هیچ نظری موجود نیست: