۲۴ تیر ۱۳۸۷

در ستایش سوسیالیسم

در ستایش سوسیالیسم

در نقد دیدگاه غلط داود حشمتی

*****

این نظرات آقای حشمتی در نامه ای به گروه ادبستان کاوه است:

با سلام

اولا هر كس كه دوست ندارد مي تواند آن را نخواند و من از اين بابت كه ممكن است اين بحث‌ها باعث روشنگري خودم و ديگران شود آن را به گروه ارسال كردم والا قصد داشتم كه به صورت خصوصي آن را براي فرستده ارسال كنم.

دوم اين بحث از زماني آغاز شد كه در يك ايميل ديگر من جواب داده بودم كه آن چيزي كه براي من عين ثواب است مطمئناً براي دشمن من شيطاني است. اين در مقام يك انسان شايد داراي طبعات شديدي نباشد و من مي توانم با عمل ثوابم به ديگري صدمه بزنم و نتيجه آن را من و او خواهيم ديد اما من اگر با همين تفكر حكومت كنم چطور. من اگر با اين تفكر كه خارج از اصولي كه من به آن معتقدم ديگران غلط مي‌گويند و مي انديشند به چه تعداد از انسانها آسيب مي رسانم.

مخالفت من با ورود ايدئولوژي به حكومت از اين باب است. همان ايدئولوژي كه آمريكا را به كشورگشايي مي كشاند، شوروي را وادار كرد به افغانستان حمله كند. اين همان ايدئولوژي است كه مي گويد ما بلوك شرق هستيم و شما بلوك غرب. ما درست مي گوييم شما غلط.

شما در قسمت تعريف ايدئولوژي گفته‌ايد: ایدئولوژی یعنی منش و سیاست حفظ حاکمیت طبقاتی باید دو شرط لازم را محیا کنند تا برتری طبقاتی را حفظ کنند. 1- اینکه در همه زمینه ها گسترش یابند و همه مقولات اجتماعی را در برگیرند 2- طبقات تحت سلطه را وادار به تمکین و پیروی از خود کنند.

و در چند سطر پايين تر فرموديد: داشتن ایدئولوژی یعنی خط مبارزه برای حفظ یا بدست آوردن قدرت طبقاتی. با این توصیف می توان گفت هیچ دولتی نیست و هیچ "کشور داری" نیست که فاقد ایدئولوژی باشد یا به عبارت صحیح تر ایدئولوژیک نباشد.

با اين اوصاف شما هم كه مانند همگان به دنبال برتري و حفظ طبقات هستيد و نقطه تلاقي من با شما در همين جاست كه به اعتقاد من شما هم درست مي‌گوييد و اين درست گفتن فقط به درد من و شما مي‌خورد، نه براي همه. و اگر قرار باشد با اين تفكر حكومت كنيم براي خودمان دشمن مي تراشيم و در ادامه آن مجبور هستيم كه دشمنان نمان را با فتوا يا حكم دادگاه نظامي و حزبي از بين ببريم. همان طور كه خميني معتقد بوده كه مي‌شود منافق را از بين برد. همان طور كه كمونيست معتقد بوده مي‌شود يك شاعر، نقاش، نويسنده و يا هر كسي كه اعتقادي به كمونيست ندارد را به اردوگاه اجباري كار فرستاد.

اما اگر مي پرسيد براي مبارزه ايدئولوژي لازم است من هم مي گويم بله. با شما هم عقيده هستم براي مبارزه بايد ايدئولوژي داشت و براي اين منظور تازه ايدئولوژي هاي مذهبي بسيار قوي‌تر و پركاربردتر از انواع غيرمذهبي آن است. در نوع مذهبي آن طرف حاضر به بستن بمب و فدا كردن خود است در نوع غيرمذهبي در آخرين درجه حاضر به انجام كارهاي چريكي و زيرزميني است.

بحث تاريخي دولت هم درست است و اگر قبول مي كنيد پس تاريخ امروز ثابت كرده و مي‌كند كه دولت‌هاي سرمايه‌داري موفق تر هستند و بيشتر به نفع كارگر در عمل. مي بينيد كه در كشورهاي سرمايه‌داري كارگران از دستمزدهاي بالاتر و رفاه بيشتري برخوردارند. ولي حرف آخر اينكه با ايدئولوژي حكومت كردن به شما ابزاري مي دهد كه خودتان هم عرض كرديد «طبقات تحت سلطه را وادار به تمکین و پیروی از خود کنند» اگر به حرف خودتان اعتقاد نداريد و يا لازم داشتيد به تاريخ ايران و شوروي سابق رجوع كنيد حتما در آن نمونه هايي را خواهيد ديد كه در آن چطور به وسيله ايدئولوژي ساليان سال مردم را به تمكين وادار كرده اند.

موفق باشيد

www.nedayepenhan. iranblog. com

داود حشمتي

*****

و این همه نقد من به نظرات ایشان:

پیرو نوشته قبلی و نظراتی که آقای داود حشمتی در باب مباحثی که از سوی من مطرح شده بود تصمیم گرفتم باز بر چند نکته ذکر شده تاکید بیشتری بگذارم. هر چند سعی کردم به ساده ترین و خلاصه ترین شکل ممکن مسئله را باز کنم ولی گویا باز هم در مواردی ابهام نزد جناب حشمتی باقی مانده است. از این رو سعی می کنم بیشتر و روشن تر راجع به این مسائل بحث کنم.

آقای حشمتی در پاسخشان به مطالب بنده در جایی چنین می گویند: "مخالفت من با ورود ايدئولوژي به حكومت از اين باب است. همان ايدئولوژي كه آمريكا را به كشورگشايي مي كشاند، شوروي را وادار كرد به افغانستان حمله كند. اين همان ايدئولوژي است كه مي گويد ما بلوك شرق هستيم و شما بلوك غرب. ما درست مي گوييم شما غلط."

بحث من در نوشته قبلی اساسا حول همین قضیه بود که نمی توان مقوله "حکومت" و "ایدئولوژی" را از هم جدا نمود. چون این دو لازم و ملزوم همدیگرند. اصلا نمی توان حکومت (به معنای عرف کلمه – یعنی قبضه قدرت سیاسی توسط دولت و اعمال برتری طبقاتی از این طریق) را بدون حضور ایدئولوژی تصور کرد حتی در بهترین حالت!!! یعنی حتی در باصطلاح دموکراتیک ترین دول بورژوازی نیز ایدئولوژی هست و باید باشد. پس نمی توان به هیچ وجه منکر وجود ایدئولوژی در حاکمیت بود. چیزی که آقای حشمتی می گویند مبنی بر اینکه مخالف ورود ایدئولوژی به حکومت هستند در حقیقت یک آرمان پردازی خام و ناپخته است. و جز به تداعی ذهنی یک آرمان شهر منجر نمی شود در حالیکه وظیفه ما پرداختن به آرمانشهر ها و زرق و برق انداختن زوایای آن در صور خیالمان نیست که بر عکس مسئله یافتن راه حل عملی بر پایه آنچه موجود است برای دست یافتن به آنچه ضروری است می باشد. این ساختن آرمانشهر در حقیقت کوبیدن بر کوس بی عملی و خیال پردازی پاسیف است بدین ترتیب که ما را بیشتر از چارچوبها و قانونمندی های اجتماعی دور می دارد و عملا قادر نیست به هیچ یک از نیازهای ما جواب عملی بدهد.

اتفاقان اگر آقای حشمتی جملات خود را بار دیگر با دقت بخواند می فهمد که خود باید از طرفداران بلامنازع ایدئولوژی در حاکمیت باشد و نه "مخالف" آن. زیرا هر گروه، طبقه و قشری که به حاکمیت برسد ایدئولوژی خود را برقرار می سازد و باز سر آقای حشمتی و امثال او بی کلاه می ماند. با این شرایط آیا باید مقامی بالاتر از یک "غرغرو" که دائم به حکومت ها بخاطر ایدئولوژیک بودنشان فحش و ناسزا می گوید برای آقای حشمتی متصور شویم؟! فکر نمی کنم چنین اجازه ای داشته باشیم.

خلاصه می کنم بحث این است که حکومت و ایدئولوژی ابدا قابل تفکیک نیستند و این دو به صورت جبری به هم پیوند خورده اند. هیچ دولتی در جهان موجود نیست که بتواند بگوید ایدئولوژیک نیست یا ایدئولوژی در آن رخنه نکرده است. زیرا که همانطور که قبلا گفتم 1- دولت مفومی طبقاتی دارد و وظیفه اش حفظ منافع طبقه حاکم است و 2- ایدئولوژی ابزار و مجموعه باورهایی است طبقه حاکم بوسیله آن خودش را از گزند از دست دادن حاکمیت مصون می دارد. همین دو مسئله نزدیکی ها، تفاهمات و پیوستگی های ایدئولوژی و دولت را (تاکید می کنم حتی در "باز" ترین جوامع سرمایه داری) اثبات می کند. جبر و ضرورت ایجاب می کند که ایدئولوژی و حاکمیت در پیوستگی با هم باشند و درهم تنیده شوند تا وضع موجود حفظ گردد و مخالفت آقای حشمتی یا آنچه دل او می خواهد در این قضیه ابداً دخیل نمی باشد، هر چند هم در این زمینه صاحب نظر باشند. سلسیوس کاشف درجه جوش آب در سطح دریا نیز به هیچ وجه توانایی در کم یا زیاد شدن دمایی که باید آب داشته باشد تا به جوش آید نمی توانست ایفا کند هر چند هم در زمینه های شیمی و فیزیک سرآمد دوران خود بود. او فقط می توانست قوانین حاکم بر این پدیده عینی را کشف کرده و آن را فرمول بندی کند. در حقیقت کار همه دانشمندان، کاشفین و مخترعین ابتدا این است که قوانین و حدود و ثغور و مکانیسم حاکم بر پدیده های چه طبیعی و چه اجتماعی را درک کنند و آنها را فرمولیزه کنند. سپس با استفاده از این یافته ها می توان به پیدا کردن راه حل های عملی برای تغییر وضع موجود اقدام نمود. همانطور که گفته شد فراموش کردن واقعیات عینی و ساختن قصری از رویاها یا همان "ناکجا آباد" و جایگزین کردن بایدها و ضروریات با دلخواه ها و اراده گرایی ها نمی تواند هیچگاه به نتیجه عملی آگاهانه منجر گردد بلکه سیلی خور جریان غالب موجود و در اکثر حالات تبلیغات و رایجات طبقه حاکم است.

در این پاراگرافی که از حشمتی نقل شد بحثی راجع به مسئله شوروی شده است. در این باب باید بگویم کمونیستها و از جمله من معتقدیم که دولت شوروی در مقطعی ماهیت سوسیالیستی خود را از دست داد. پس از مرگ استالین با قدرت گیری برورکراسی در مرکزیت حزب کمونیست و اخراج و تصفیه یاران استالین و شروع به نابودی تمام دستاوردهای ملی و بین المللی سوسیالیستی تحت نام مبارزه با "کیش شخصیت استالین" و استالین زدایی از کشور شوراها ماهیت دولت و حزب کمونیست شوروی تغییر کیفی یافت. یعنی از سوسیالیسم و اردوگاه انقلابیون جهان به دولتی امپریالیستی بدل شد و همپای دیگر امپریالیستهای جهان و در بسیاری مواقع در اتحاد با آنان اقدام به غارت و چپاول ملل و حمله نظامی و برقراری حکومتهای سرسپرده استعماری نمود.(مثال افغانستان) حمایتها از نیروهای انقلابی قطع شد و هرگونه مخالفت با این تغییر مشی به شدت و با جنایتکاری تام پاسخ داده شد. کمونیسم انقلابی و واقعی به سرعت در برابر این تغییر دکترین مرکزیت حزب کمونیست شوروی واکنش نشان داد. رفیق مائو طلایه دار یک مبارزه جدی و اساسی ایدئولوژیک در برابر انحرافات و خیانتهای دولت شوروی به سوسیالیسم شد و مشی حاکم بر دولت شوروی را "رویزیونیسم خروشچفی" نامید که به معنای تجدید نظر طلبی از اصول علمی کمونیسم، فراموش کردن افق سوسیالیستی و انقلابی و احیای مناسبات سرمایه داری و جایگزینی آنها بجای شیوه ها و ارکان سیستم سوسیالیستی برشمرد. رفیق مائو به درستی با اشاره به اینکه برقراری سوسیالیسم فقط تابع افزایش تولید و بهره وری آن نیست نتیجه گرفت که باید برای برقراری سوسیالیسم به مبارزه ایدئولوژیک و فرهنگی پرداخت و در تمام زمینه ها با سرمایه داری و مشی سرمایه داری به رزم پرداخت. مائو با اذعان به خدمات و رهبری سازنده استالین، این رهبر کبیر پرولتاریا، اشتباهات وی را نیز در درک ماهیت طبقاتی بخشهایی از جامعه و رشد بورژوازی در جامعه سوسیالیستی، در حزب کمونیست و حتی در کمیته رهبری این حزب برشمرد و آن را عامل پیدایش، رشد و قدرت گیری بروکراتهای رویزیونیست در اتحاد جماهیر شوروی ارزیابی کرد. چین نیز بعد از مرگ مائو چون شوروی درگیر سیاست های انحرافی و غیر سوسیالیستی رهبرانی که در انقلاب کبیر فرهنگی چین ایزوله و مطرود شده بودند گشت و به زیر یوغ "راه رشد غیر سرمایه داری"(بخوان سرمایه داری) و "سیاست درهای باز"(بخوان درهای باز برای سرمایه داری) غلطید. انقلاب های روسیه و چین سرانجام هر دو شکست خوردند.

مائو ماهیت دولت شوروی را سوسیال امپریالیسم(در گفتار سوسیالیست و در عمل امپریالیستی) نامید و مرز بندی های کمونیسم واقعی و انقلابی را با تجدید نظر طلبی و غلطش در خدمت مناسبات و منافع سرمایه داری روشن نمود. با این حال باید اذعان نمود تجربه طبقه کارگر در برای برقراری حکومت خود در شوروی و در چین با توجه به اینکه این راه تا به حال آزموده نشده بود و در هر گام مصائب، پیچیدگی ها و ناشناخته های جدیدی را در برابر طبقه کارگر انقلابی قرار می داد تجربه ای گرانبها بوده و بسیاری از مسائلی که تنها در تئوری و تنها در سطور کتابها و رسالات مورد صحبت و بحث و جدل واقع می شد را به صحنه برخورد عملی و عینی کشاند. مسلم است که اشتباه در چنین شرایطی اجتناب ناپذیر است و ممکن است بارها بروز کند. مهم این است که بسرعت به عوامل و مظاهر بروز اشتباه بپردازیم، آنها را جمع بندی و دوباره مورد بازبینی علمی قرار دهیم سپس دوباره و به اتکای نیروی توده ها به حل آنها همت گماریم و آنها را پشت سر بگذاریم. این پروسه ای بود که در شوروی در دوران لنین و استالین و در چین به رهبری رفیق مائو بدرستی اجرا شد و از این رو سوسیالیسم علیرغم اشتباهات و انحرافات جزئی، همواره در راهی صحیح و سازنده به رشد و باروری ادامه داد تا اینکه با قدرت گیری تجدید نظر طلبی در دولت، سوسیالیسم از ریل خارج شد و سرمایه داری منتها در لباسی متفاوت و در پوسته ای مزین به آرم داس و چکش خط جایگزین آن شد.

در پاره ای دیگر از گفتگو، حشمتی چنین می گوید:

"با اين اوصاف شما هم كه مانند همگان به دنبال برتري و حفظ طبقات هستيد و نقطه تلاقي من با شما در همين جاست كه به اعتقاد من شما هم درست مي‌گوييد و اين درست گفتن فقط به درد من و شما مي‌خورد، نه براي همه. و اگر قرار باشد با اين تفكر حكومت كنيم براي خودمان دشمن مي تراشيم و در ادامه آن مجبور هستيم كه دشمنان نمان را با فتوا يا حكم دادگاه نظامي و حزبي از بين ببريم. همان طور كه خميني معتقد بوده كه مي‌شود منافق را از بين برد. همان طور كه كمونيست معتقد بوده مي‌شود يك شاعر، نقاش، نويسنده و يا هر كسي كه اعتقادي به كمونيست ندارد را به اردوگاه اجباري كار فرستاد."

حشمتی این سخنان را با توجه به تعریف من از ایدئولوژی می آورد. او می گوید شما(یعنی ما کمونیستها) هم مثل همگان به دنبال برتری و حفظ طبقات هستید! باید خدمت جناب حشمتی بگویم که دنبال برتری طبقاتی بودن الزاماً به معنای دنبال کردن خواست حفظ طبقات نیست و البته که نیست. کمونیستها معتقدند که تقسیم بندی فعلی جوامع به طبقات ناشی از پیدایش مالکیت خصوصی و نظامهایی است که بر اساس بهره کشی انسان از انسان به سوخت و ساز خود ادامه داده و می دهند. سرمایه داری آخرین حلقه و متکامل ترین شکل این نظامهاست. طبقه بندی جامعه حاصل استثمار بشر از هم نوع خود است و چیزی است که در جامعه سرمایه داری وجود دارد. سوسیالیسم علمی می گوید سیستم سرمایه داری به علت تضادهای درونی نمی تواند سوخت و ساز خود را برای ابد بازتولید کند و بر اثر بحرانها و ناتوانیها در پاسخ گویی به نیازهای جامعه بسوی زوال و فروپاشی می رود. تضاد عمده و اساسی سرمایه داری "هر چه عمومی تر شدن تولید و هر چه خصوصی تر شدن مالکیت" است. سرمایه داری از دل خود رُسته و پدیده ای را به وجود می آورد که هر چه ارزش در دنیا تولید می شود حاصل کار این رسته یعنی طبقه کارگر است. کارگر کسی است که چیزی جز نیروی کارش برای فروش و گذران زندگی ندارد. همین طبقه کارگر است که چون گورکن نظام سرمایه داری در دامان سرمایه داری رشد می کند. چرا؟ چون همانطور که گفته شد هر ارزشی در دنیا تولید می شود و هر آنچه برای انسان ارزش مصرفی دارد حاصل کار است. در دنیای صنعتی و مدرن تولید صنعتی و خدمات مدرن، همه و همه حاصل کار کارگران و زحمتکشان است. اگر یک روز کارگران دست از کار بکشند هیج ارزشی تولید نمی شود و هیچ نیاز مصرفی بشر برآورده نمی شود. در چنین شرایطی تصور ادامه حیات، تمدن و تاریخ بشری غیرقابل تصور است. دیگر هیچ سودی به سرمایه داران نمی رسد و دیگر حیات آنها نیز (به عنوان یک سرمایه دار) قابل تصور نیست. سرمایه دارن نمی توانند جای کارگران را با چیز دیگری پر کنند مگر با کارگران دیگر. اما آیا نمی شود کلا حلقه ای به اسم سرمایه دار را از زنجیر پروسه تولید جدا کرد؟ البته که می شود. چون سرمایه دارن خود هیچ تاثیری بر پروسه تولید ندارند و فقط سود حاصل از تولید به جیب آنان سرازیر می شود و حاصل کار کارگران را از این طریق به چپاول می برند. پس سرمایه دارن را می توان و باید از پروسه تولید حذف کرد، ماهیت تولیدی را از تولید کالایی که سیلی خور آنارشیسم بازار است به تولید بر اساس نیازهای مصرفی بشر تبدیل کرد، کار مزدی را لغو نمود و به بیان واضح تر با نابودی سرمایه داری در راه تحقق جهان بی طبقه گام نهاد و این ممکن نیست مگر با انقلاب قهر آمیز علیه وضع موجود به رهبری طبقه کارگر و با اتکا به ایدئولوژی طبقه کارگر.

این گام برداری به سمت جهان بی طبقه(موسوم به کمونیسم) را اصطلاحا سوسیالیسم می نامند. سوسیالیسم دوران تغییر و تحولات عمیق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است که تحقق دنیای کمونیستی را ممکن و عملی می سازد. اما خود این تغییر و تحولات در راستای نابودی طبقات نیاز به متولی و پاسدار و قدرت رهبری کننده ای دارد که مانع عقب گشت آن به ارتجاع سرمایه داری گردد و آن را در تمام زمینه ها بسمت کمونیسم نیل دهد. و چه نیرو و چه طبقه اجتماعی موجودی تواناتر از طبقه کارگر که متولی این امر گردد و گذار تبدیل سرمایه داری به کمونیسم را رهبری کند. طبقه کارگر اساسی ترین وظیفه که بعنوان حاکم جدید به عهده می گیرد این است که صحنه را از تمام طبقات اجتماعی و از جمله خودش محو کند. خصلت حاکمیت پرولتاریا(طبقه کارگر) این است که خود را نیز به مثابه یک طبقه نابود کند. دولت، مذهب و ایدئولوژی نیز که خود زائیده نظامهای طبقاتی هستند نیز با این محو تدریجی طبقات از صحنه زدوده می گردند. آن وقت دیگر هیچ حاکمیت طبقاتی برقرار نیست تا در مورد ایدئولوژیک بودن یا نبودن آن بحث گردد. اما تا قبل از نابودی طبقات و برقراری کمونیسم و تا وقتی بورژوازی زنده است و به قول لنین هار تر و وحشیانه تر از قبل علیه طبقه کارگر و انقلاب می جنگد باید دستگاه و قدرت سازمان یافته سرکوب این دشمن خونخوار را داشت. دشمنی که می خواهد دوباره یوغ بندگی و استثمار را بر دوش میلیونها کارگر و زحمتکش اندازد پس باید با قاطعیت و جسارت دربرابرش ایستاد و تا آخرین سنگر ارتجاعیش را فتح نمود. برای این کار همانطور که گفته شد لازم است طبقه کارگر دیکتاتوری خود را پس از انقلاب جایگزین دیکتاتوری سرمایه داری کند. یعنی دموکراسی سرمایه داری(در حرف) و دیکتاتوری این طبقه(در عمل) را برانداخت و به جای آن برتری و هژمونی طبقه کارگر را برقرار نمود. هژمونی ای که تابع و حافظ منافع طبقه کارگر و ستاد رزمنده علیه سرمایه داری در تمامی جبهه هاست.

و اما پیچیدگی قضیه اینجاست که نظام سرمایه داری علاوه بر دو طبقه عمده سرمایه دار و کارگر به طبقات و اقشار دیگر نیز تقسیم می گردد که هر کدام منافع خود را دارند. مانند دهقانان، خرده سرمایه داری شهری، هنرمندان، روشنفکران و .... اما این طبقات و اقشار باصطلاح میانی نمی توانند خط سیاسی و ایدئولوژیک مستقل و توانمندی را برای خود داشته باشند و از این دکترین منافع خود را تامین کنند به این دلیل که در پروسه تولید نقش اصلی را ایفا نمی کنند و نقش فرعی یا برخاً نقش مصرف کننده در این پروسه تولید را دارا هستند بنابراین در نهایت سیاست آنها تنها متمایل به یکی از دو طرف جبهه نبرد طبقاتی اصلی است. طبقه کارگر و اردوگاه انقلابی یا سرمایه داری و اردوگاه ضد انقلاب. منافع و شیوه معاش این طبقات ایجاب می کند که ممکن است در مراحلی از مبارزه طبقاتی در جبهه ضدیت با سرمایه داران قرار بگیرند. مانند قیامهای دهقانی یا تظاهرات دانشجویان ولی بهیچ وجه نمی توانند مبارزه ای همه جانبه و تا آخر انقلابی را علیه وضع موجود به پیش ببرند. این اقشار خواسته های دموکراتیکی را دنبال می کنند که سرمایه داری قادر به تن دادن به آنها نیست و بجای آن پاسخشان را با سرنیزه و گاز اشکاور می دهد. این طبقات ممکن است با طبقه کارگر در مسیر انقلاب همراه شوند و تا مراحلی همگام و متحد او باشند اما اینان در همه مراحل انقلاب با طبقه کارگر تضادهایی دارند که باید این تضادها به نفع طبقه کارگر حل شود. حل شدن این تضادها لزوما به معنی متضرر شدن افراد دهقان یا افراد روشنفکر یا .... نیست بلکه در واقع به معنی منتفع شدن آنان با خلاص شدن از این طبقه بندی های فرعی است. یعنی یک دهقان ممکن است در شرایط تولید دهقانی با طبقه کارگر در بهره وری کار و درآمد در تضاد باشد اما با خلاصی از خرده کاری و شاغل شدن در نهادهای کشاورزی مکانیزه به عنوان یک کارگر از لحاظ تامین معاش و بهبود سطح زندگی نتنها نظام سوسیالیستی را از تولید خُرد و ضررهای آن خلاص کند که خود به زندگی بهتری نائل آید. در مورد روشنفکران، متخصصین و هنرمندان نیز هر چند با تفاوتهایی ولی می توان استدلالاتی نظیر این نمونه را عنوان کرد. پس نابودی طبقات میانی در دوران سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا امری تدریجی و البته امکان پذیر است که با برنامه و نقشه سوسیالیستی می توان آن را به پیش برد. سوسیالیسم هر چند تحت رهبری طبقه کارگر اعمال می شود اما می تواند علاوه بر طبقه کارگر حوائج دیگر اقشار خلق را نیز در راه سازنده و تکامل هر چه بیشتر برآورده سازد و برای آنان صدها برابر بیشتر از زندگی در شرایط سرمایه داری سودمند تر و مفید تر باشد. سوسیالیسم و برتری طبقاتی طبقه کارگر هر چند به حق برای همه انسانها مفید نیست و منافع همه را شامل نمی شود ولی در عین حال منافع اکثریت اهالی جامعه اعم از زحمتکشان و رنجبران را سرلوحه کار خود قرار می دهد و علیه منافع اقلیت خواهان استثمار و بهره کشی از انسان با قاطعیت و شدت عمل برخورد می کند و طومارشان را در هم می پیچد.

و اما در جایی از این اظهار نظر سخنی آمده شده که نشان از نهایت سطحی نگری نویسنده نسبت به مسئله قدرت و دست به دستی آن است با این مضمون که اگر ایدئولوژیک حکومت کنیم و خواهان برتری طبقاتی باشیم برای خود دشمن می تراشیم!!! و این یعنی اینکه هیچ دشمنی و عداوتی موجود نبوده و صلح و صفا در دنیا حکم فرما بوده و به علت "کرم" داشتن(!) میلیونها کارگر و زحمتکش و خواست آنان برای نابودی نظام سلطه طبقاتی یکباره بلایی از آسمان نازل شده و بنی بشر شروع به دشمن تراشی از هم کرده اند. این تصویری بسیار مضحک از عدم توانایی درک رابطه میان زیربنا و روبناست. این دشمنی ها در زیربنا بوده و وجود داشته، این دشمنی ها در بطن نظام تولیدی جامعه و بدون دخالت اراده کسی حاضر است. این دشمنی ها ریشه در نظام بهره کشی انسان از انسان و نظام طبقاتی دارد و بروز دشمنی های سیاسی و حتی نظامی تنها تبلور این دشمنی ها در روبنای ایدئولوژیک و سیاسی است. اینها هیچ ربطی به انسان دوستی و صداقت و لطف و مهربانی طرفین و حسن نیتشان برای مدارا با هم ندارد. این دشمنی به صورتی عینی در مناسبات ظالمانه سرمایه دارانه حاضر است و تنها با نابودی این نظام ضد بشری است که می توان مدعی شد که گامی اساسی در راه از میان رفتن هر گونه دشمنی برداشته شده است.

درباره غائله ای که بر سر "اردوگاه کار اجباری" برای مردم در شوروی توسط حشمتی براه افتاده است بار دیگر باید متذکر شد هر چند باید به برخی خشونت ها و زیاده روی ها که نشئت گرفته از بی تجربگی طبقه کارگر در اولین برقراری حکومتش اذعان کرد اما باید عمده بارور شدن و رنگ و بو گرفتن این قضیه را سناریو نویسیها و داستان پردازیهای دستگاههای تبلیغاتی امپریالیستی عنوان کرد. نهادها و پایگاههای تبلیغاتی که با تلاش شبانه روزی و خستگی ناپذیر تمام هم و غم خود را بر وارونه جلوه دادن قضایا گذاشته و اتحاد جماهیر شوروی، این طلایه دار و اردوگاه ستیز علیه سرمایه داری و نقطه امید تمام مبارزان راه آزادی و استقلال را به توپ باران لجن پراکنی و دروغ پردازی بگیرند. با همه این توصیفات بازهم در فضا نمی شود مدعی بود مسئله اردوگاه کار اجباری صحیح بوده است یا غلط! برای چنین استنتاجی باید خود را در شرایط تاریخی مذکور قرار داد. نه اینکه با اتکا به چند نقل قول و دیدن چند برنامه صدای امریکا و ... تصمیم گیری قطعی نمود. تجارب تاریخی درخور توجهند و البته توجهی همه جانبه و دقیق نه نگاهی تک بعدی و غرض ورزانه. تنها در این صورت است که می توان به نتایج صحیح، علمی و منطبق بر واقعیات دست یافت.

در جایی دیگر حشمتی چنین می آورد:

"اما اگر مي پرسيد براي مبارزه ايدئولوژي لازم است من هم مي گويم بله. با شما هم عقيده هستم براي مبارزه بايد ايدئولوژي داشت و براي اين منظور تازه ايدئولوژي هاي مذهبي بسيار قوي‌تر و پركاربردتر از انواع غيرمذهبي آن است. در نوع مذهبي آن طرف حاضر به بستن بمب و فدا كردن خود است در نوع غيرمذهبي در آخرين درجه حاضر به انجام كارهاي چريكي و زيرزميني است."

با این نقل قول آقای حشمتی درک خود را از "مبارزه" به صراحت بیان می کند. در حقیقت آقای حشمتی نشان می دهد منظورش از مبارزه چیست و بر اساس این تعریف یک ایدئولوژی هم می سازد و نتیجه گیری می کند و خلاص! ولی باید بگویم صد در صد با تعریف ایشان از مبارزه مخالفم. زیرا ایشان منظورشان از مبارزه و شرکت توده ها در مبارزه فقط برآورده شدن حوائج و خواسته های اربابان و سروران است و حالا این ایدئولوژی هر چند هم کثیف باشد اگر تنها بتواند موجب جلب توده ای از سیاهی لشکر گردد و از آن سپر انسانی بسازد تا شاه نشینان به اهدافشان برسند مثبت تر و مفید تر است. این درک از مبارزه و ایدئولوژی در تضاد اساسی با دیدگاه کمونیستی به این مقوله است.

در اینجا به اختصار راجع به مبارزه و ایدئولوژی کمونیستی سخن می گویم: مبارزه و جنگ کمونیستی جنگی است در راستای نابودی همه جنگ ها. بقول رفیق مائو "برای نابودی سلاح باید ابتدا خود سلاح بدست گرفت" و ایدئولوژی کمونیستی نیز ایدئولوژی است برای نابودی همه ایدئولوژی ها. زیرا آن نیز در پروسه محو طبقات قرار می گیرد و بار طبقاتی اش مدام کمرنگ و کمرنگ تر می گردد تا بصورت کلی محو گردد. بطن ایدئولوژی مبارزه کمونیستی آگاهی طبقاتی است. کمونیسم در عین حال که علم است ایدئولوژی نیز هست. زیرا از یک سو به واقعیات علمی اشاره می کند و آن ها را مبنای خط مشی خود قرار می دهد و از طرف دیگر با واقعیات موجودی طرف است که قادر نیست آن ها رو دور بزند. مانند کارکرد دستگاه های ایدئولوژیک و رسانه های بورژوازی، وجود ایدئولوژی بورژوازی میان توده ها(در نوشته قبلی با ذکر مثال توضیح دادم)، حضور طبقات مختلف میانی در صفوف انقلابی و ... که کمونیسم را در عین علم بودن به مجموعه باورهایی تبدیل می کند که خواهان برقراری حاکمیت طبقه کارگر هستند. این باورها در مسیر سوسیالیستی با محو طبقات دیگر بلا استفاده می شوند و از میان برداشته می شوند زیرا که دیگر طبقه ای(حتی طبقه کارگر وجود ندارد) که خواهان حاکمیت بر دیگر طبقات باشد. همانطور که دیده شد مبارزه و خط مشی طبقه کارگر با مبارزه و خط مشی سرمایه داران کیفیتا متفاوت است. در اولی همه توده ها به رهبری طبقه کارگر و با اتکا به آگاهی طبقاتی و انقلابی این طبقه وارد میدان می شوند و جهان ظلم و استثمار را به مبارزه می طلبند و در دومی سرمایه داران با اغوا و فریب توده های درگیر جهل و نا آگاهی و الغای درکی نادرست و غیرواقعی از دنیا به آنها، عوام فریبانه منافع طبقاتی خود را در جنگ قدرت دنبال می کنند و هیچ سودی چه در بلند مدت و چه حتی در کوتاه مدت عاید توده ها نمی شود. به همین سادگی!

"... تاريخ امروز ثابت كرده و مي‌كند كه دولت‌هاي سرمايه‌داري موفق تر هستند و بيشتر به نفع كارگر در عمل. مي بينيد كه در كشورهاي سرمايه‌داري كارگران از دستمزدهاي بالاتر و رفاه بيشتري برخوردارند..."

این تقریبا قسمت پایانی گفته های آقای حشمتی است. بیایید بر سر موفق بودن دولت ها بحث کنیم. صفت موفق بودن نیز مثل دیگر مباحث در نظرات آقای حشمتی بسیار سطحی گرایانه اعمال می شود. موفق بودن به هیچ وجه یک امر مجرد نیست. موفق بودن تنها در بستر طبقاتی قابل تفسیر است. بله دولت های سرمایه داری موفق اند ولی برای چه طبقه ای؟ البته که طبقه سرمایه دار. آنها ارگان و حافظ منافع این طبقه اند نه چیز دیگر. دولت های سوسیالیستی موفق اند؟ برای چه طبقه ای؟ سرمایه داری؟ البته که نه! سرمایه داری اینجا هیچ منافعی ندارد و مدام از سوی این دولت مورد ضرب قرار می گیرد. پس دولت سوسیالیستی دشمن جان سرمایه داری است. دولت سوسیالیستی با توجه به منافع طبقه کارگر موفقیت و عدم موفقیتش سنجیده می شود.

اما آیا در کشور های سرمایه داری سطح زندگی و رفاه توده ها و طبقه کارگر بالاتر است؟ باز هم یک برخورد سطحی و ناقص دیگر. سرمایه داری محصور در یک کشور نیست بلکه یک پدیده جهانی است. رشد سرمایه داری در تمام جهان بصورت ارگانیک و البته نه بصورت موزون و همگن رشد می کند. سرمایه داری یک پدیده ارگانیک است که رشد و رفاه و محیط باز سیاسی در یک منطقه از آن به بدبختی، استثمار وحشیانه و سرکوب سیاه در منطقه دیگر ارتباط تنگاتنگ دارد. بطور مثال رفاه در ایالات متحده مستلزم تاراج و استثمار شدید و وحشیانه ملل تحت سلطه استعماری این قدرت امپریالیستی نظیر چین، بنگلادش و تایلند و ... است.

این باج دهی های سرمایه داری به طبقه کارگر و توده ها و ایجاد شرایط رفاهی مناسب به آنان در یک کشور پیشرفته عملا در چارچوب یک کشور ممکن نیست و تنها به مدد صدور سرمایه، خرید نیروی کار ارزان زحمتکشان کشورهای نومستعمره آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین، تاراج منابع طبیعی و قبضه کردن بازارهای این مناطق است که کنترل طبقه کارگر در کشورهای متروپل(پیشرفته) میسر می گردد و ظهور بحرانهای سیاسی اقتصادی اینگونه به تعویق می افتد. پس نمی توان گفت که کلاً یک کشور سرمایه داری قادر است برای کارگرانی رفاه و زندگی مناسب فراهم آورد بدون آنکه میلیونها انسان را در دیگر نقاط گیتی چون چهارپایان به کار بکشد، منابع طبیعیشان را به غارت ببرد و آنان را تحت سلطه کامل فرهنگی و ایدئولوژیک خود قرار دهد. برای بهتر فهمیدن ارتباط ارگانیک سرمایه داری در تمام جهان می توان به مثال زیر اشاره کرد و با آن نیز کل بحث را به پایان برد:

چندی پیش با شورشهای مردمی در مصر و چند کشور افریقایی دیگر مواجه بودیم که به دلیل قیمت بالای مواد غذایی صورت گرفت. این شورشها توسط رسانه ها به "شورش گرسنگان" موسوم گشت. فکر می کنید دلیل این گرانی مواد غذایی چه بود؟ قحطی؟ کمبود آب؟ کمبود نیروی کار کشاورزی؟ نه حقیقتا دلیل این گرانی تغییر کاربری زمینها و جلوگیری از کاشت محصولات کشاورزی غذایی و اختصاص آنان به کاشت ذرت بود. فکر می کنید چرا این زمین ها به کاشت ذرت اختصاص داده شده بودند؟ به این دلیل که کمپانی های بزرگ کشاورزی با درک یک بازار پرسود یعنی تولید سوخت بیو و نیاز آن به مواد اولیه، بسیاری از زمین های تحت کشت خود را از جمله در کشورهای افریقایی تغییر کاربری دادند و محصول اولیه تولید سوخت بیو یعنی ذرت اختصاص دادند. این سیاست تولیدی سرمایه داران بزرگ کمبود شدید محصولات غذایی را در بازار عرضه کشورهای افریقایی موجب گشت و باعث گرانی سرسام آور این محصولات شد. حالا میلیون ها انسان در سراسر جهان به خط گرسنگی رسیده اند و سرمایه داران و چه بسا کارگران کشورهای پیشرفته در باک ماشینهای خود سوخت بیو می ریزند و در بزرگراه های عریض و خوش منظره گاز می دهند! خوش قلب ها و آرمان پردازان نیز همه این واقعیات را فراموش کرده دل خود را به لبخند شیرین پرزیدنتهای خوش تیپ کشورهای امپریالیستی و طنازی مجریان خشگل رسانه های آنان خوش می کنند و صبح تا شب به مسببین سوسیالیسم و "اردوگاه های کار اجباری" فحش و فضیحت و دشنام می دهند. به این می گویند اثرات شکم سیر و دل خوش!!!

۱ نظر:

میثم گفت...

کماکان در زیر خروارها خاک در جستجوی اندکی فسیل مارکسیسم هستید؟!!